گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

بهرام سالکی:

❈۱❈
سحرگاه بود. به آسمان نگاه کردیم.
❈۲❈
آفتاب ، از فراخنای آبی بی‌مرز ،
گم شده بود. و ما
❈۳❈
با فانوسی در دست ، پا در سیاهچاله شب گذاشتیم
به دنبال آفتاب.
❈۴❈
نسیم ، لنگان لنگان به روی جاده خفته می‌دوید
و نفس‌های تند می‌کشید.
❈۵❈
به همسفرم گفتم: به یاد بیاور
آن روز که آفتاب می‌رفت پرسه‌زنان
❈۶❈
پیچیده در عبای زرد تب‌آلودش... آیا در رسالت خود شک داشت؟
و او غمگنانه سرود:
❈۷❈
آفتاب پیش کیست؟ کجا هست ، نیست
نیست ، شاید ، غروب آن روز که می‌رفت پشت کوه
❈۸❈
در برکه‌ای که کمین کرده در فلق افتاد و غرق شد؟
و با تردید، در چشمهای من نگریست.
❈۹❈
انگار در من غروب کرده بود!
***
❈۱۰❈
عجیب بود رفیق راهم گفت:
در شهر ، موی تمامی سالخوردگان
❈۱۱❈
یکشبه سیاه شده است و تمام واژه‌های سفید ، تباه
آه دیگر ، سیاهی چشمانِ دلبران
❈۱۲❈
مضمونِ شعر شاعران نبود. رنگ ، یعنی سیاه.
***
❈۱۳❈
شب بود و خستگی ، پاهای ما را به جاده می‌دوخت ،
و خواب، چشمهایمان را می‌مکید.
❈۱۴❈
من گفتم: شاید آفتاب آب شده است!
و بر لبان تشنهٔ یک ابر ، چکیده است؟
❈۱۵❈
و همسفرم زمزمه کرد شاید،
حباب آفتاب را سنگ کودکی احمق
❈۱۶❈
شکسته است!
آری ، جنون بر کوله‌بار ما
❈۱۷❈
سایه افکنده بود.
*** جاده
❈۱۸❈
زیر پای ما می‌رفت ، با شتاب
و صدای تپش قلبش به گوش می‌رسید.
❈۱۹❈
و بادِ حریص ناخن خود را
بر شیارهای تن او می‌کشید.
❈۲۰❈
ناگهان رفیق راهم گفت: افسوس ،
آفتاب! آب در گلوی جاده خشکید.
❈۲۱❈
آفتابِ سیاه ، در کنار سنگی سرد ،
به شاخهٔ خشکی آویخته بود ،
❈۲۲❈
و بر پلکهایش عنکبوتِ شب
تاری ضخیم تنیده بود. آفتاب مُرده بود.
❈۲۳❈
***
آفتاب ، مُرده بود و جاده ،
❈۲۴❈
خستهٔ راه در انتظار سپیده ،
به دوردست می‌نگریست. و ما هنوز
❈۲۵❈
در انتهای افق بودیم چون ابتدا.
سال ۱۳۶۱ - تهران
❈۲۶❈

فایل صوتی اشعار نو ۱۰ - هبوط

صوتی یافت نشد!

تصاویر

تصویری یافت نشد!

کامنت ها