بهرام سالکی:
❈۱❈
یادمان باشد
در یک غروبِ مبهم پاییز ،
❈۲❈
در آن خیابان مشوّش خاموش ،
وقتی که هوای چشمهای تو ابریست ،
و صدای هقهق باران ،
برگهای خشکیدهٔ درختان را
❈۳❈
بَدخواب میکند .
داستان بیقراریهایمان را
به گوش پیچکهای زردِ چینهٔ دیوار
نجوا کنیم .
❈۴❈
یادمان باشد
مُشتی گندم
برای قمریهای سرگردان آن کوچهٔ تنها
❈۵❈
همراهمان ببریم .
یادمان باشد
وقتی که دزدیده در من مینگری
❈۶❈
شعری برای چشمهایت بسرایم .
یادمان باشد
دستهای مرا رها نکنی .
❈۷❈
تاریکی در راهست .
بادهای پاییزی
شمیم گیسوان تو را
از آغوش من خواهد برد .
❈۸❈
و آفتاب
در پشت درختان بلوط
به خواب خواهد رفت
و شب ، به لانهٔ گنجشکها
❈۹❈
خواهد وزید .
یادمان باشد
دستهای هم را رها نکنیم .
❈۱۰❈
پاییز ۱۳۹۶
کامنت ها