بهرام سالکی:بیا ز غربت دل ، قصّهای حکایت کن به گوش مُردهدلان ، عشق را روایت کن
❈۱❈
بیا ز غربت دل ، قصّهای حکایت کن
به گوش مُردهدلان ، عشق را روایت کن
غمی که میخوری از چشم روزگار مبین
بلای جان تو دل شد ، ازو شکایت کن
❈۲❈
ز کوی دوست چرا رو به کعبه بنهادی؟
خدای من! همهٔ گمرهان هدایت کن
به من که طاقت هجران ندارم ای ساقی
چو دُور باده رسد ، بیشتر عنایت کن
❈۳❈
غم فراق ، کمین کرده خون ما ریزد
به لطفِ وصل خود از عاشقان حمایت کن
هر آنچه جُور توانی ، ز جان دریغ مدار
ولی به دل چو رسی ، حُرمتش رعایت کن
❈۴❈
کتاب عشق بخوان تا به انتها « سالک »
و فصل آخر آن را به ما روایت کن
❈۵❈
زمستان ۱۳۹۶
کامنت ها