بهرام سالکی:غروب جمعهٔ غمبار فصل پاییزست دلم به یاد گذشته ، ز غصه لبریزست
❈۱❈
غروب جمعهٔ غمبار فصل پاییزست
دلم به یاد گذشته ، ز غصه لبریزست
طنین نالهٔ من از هجوم بغض شکست
سکوت من منگر ، نالهام درون ریزست
❈۲❈
فضای کوچه پُر از لحظههای دلتنگیست
به دادِ دل برس ای دوست ، فصل پاییزست
تنِ برهنهٔ باغست و تازیانهٔ باد
دو چشم پنجره از سیل اشک ، لبریزست
❈۳❈
نسیم خیس گَسی بر درخت پیر وزید
هنوز برگِ صبوری به شاخه آویزست
مپرس ، تا که نگویم چه بود قصهٔ عشق
حکایتیست که پایان آن غمانگیزست
❈۴❈
هزار عُمر ، تو را میتوان ستود ، دریغ
که فرصتی که به من دادهاند ناچیزست
بگیر جام مِی از دست نیکوان « سالک »
چه وقت توبه ز باده ، چه جای پرهیزست؟
❈۵❈
به پند عقل مکن اعتنا و عاشق باش
همیشه عقل تو با عاشقی گلاویزست!
❈۶❈
پاییز ۱۳۹۶
کامنت ها