بهرام سالکی:
❈۱❈
به علامه بهاء الدین خرمشاهی
❈۲❈
گر مساواتی به احکام قضاست
این همه تبعیض در عالم چراست؟
گر عدالت در نظام خلقتست
❈۳❈
این چه رسم بذلِ رزق و نعمتست؟
از که پرسم؟ گر چه جای شِکوه نیست
داد اگر اینست پس بیداد چیست؟
****
❈۴❈
هر دو ، باران خواستیم از آسمان
کز عطش ، آتش گرفتی کِشتمان
کِشتِ تو زآن مائده سیراب شد (۱)
مزرع ِ من غرقهٔ سیلاب شد
❈۵❈
****
هر دو در این خاک ، تخمی کاشتیم
چشم امّیدی بدان ، بگماشتیم
دانهٔ من سوخت از بُخل زمین
❈۶❈
حاصل زرع تو؟ برخیز و ببین! (۲)
****
سِهرهای پرواز کرد از آشیان (۳)
تا ز دان و توشهای یابد نشان
❈۷❈
سنگِ تقدیرش به خاک انداختی
جوجهاش از تشنگی جان باختی
****
کودکی ، صبحی به کاخی زاده شد
❈۸❈
روزیاَش در جام زر آماده شد
دایه و مادر به گِردَش سایهوار
تا که ننشیند به رُخسارش غبار
گر نَم ِ اشکی ز چشمش میچکید
❈۹❈
آسمان ، آهی ز دل بر میکشید
نیمی از عمرش گذشتی در طرب
چشم ِ اقبالش نخفتی ، روز و شب
آفتابِ طالعش خوابی نداشت (۴)
❈۱۰❈
بحر شادیهاش پایابی نداشت (۵)
دفتر ِ عیشش به قطر مثنوی!
شد رقم در بزمگاه خسروی
آخر از اقبال و فیروزیّ بخت
❈۱۱❈
شهریاری شد ، نصیبش تاج و تخت
****
کودکی دیگر ز غیظِ روزگار
زاده شد در آغُلی در شام تار
❈۱۲❈
از همان آغاز صبح ِ زندگی
بر جَبینش خورد داغ ِ بندگی
خود ندیدی سفرهٔ سیری ز نان
نانِ خُشکی ، مژده بودش بر دهان
❈۱۳❈
رزق او آغشته با اشک و عَرق
شد کتاب خاطراتش یک ورق!
تا که در قحطی ، شبی گشتی تلف
چون ز درد گشنگی خوردی علف (۶)
❈۱۴❈
****
مردکی در عمر ِ نکبتبار ِ خویش
بوده بار ِ دیگران و یار ِ خویش
خود به عمرش قبله را نشناخته
❈۱۵❈
قبلهای از مال دنیا ساخته
خانهها ویران ز شرّ او شدی
فعل ِ او ابلیس را الگو شدی (۷)
بوده هر مالِ حرامی ، نوش او (۸)
❈۱۶❈
نام وجدان ناشنیده گوش او
تا حُطام دُنیوی آرد به کف (۹)
شُسته از قاموس خود عِرض و شرف (۱۰)
جای خون ، حرصی به رگهایش روان
❈۱۷❈
هر چه در ذمّش بگویی میتوان (۱۱)
ای بسا که مردمی را بیگناه
از طمع بنشانده بر خاک سیاه
باز بینی ، کز در و بام و هوا
❈۱۸❈
بر سرش نعمت همی بارد - چرا؟
****
دیگری ، شام و سحر بر قبله خَم
جز به خود ، بر کس نکردستی ستم
❈۱۹❈
روز و شب ، اندر پی یک لقمه نان
بس رسیده کاردش بر استخوان
در مصیبتها کند تلقین خویش:
امتحانی بنده را آمد به پیش
❈۲۰❈
از سر خوشباوری دارد رجا (۱۲)
« بر مُقرّب بیشتر آید بلا » (۱۳)
این دلیلش گرچه وهمی بیش نیست
چارهای غیر از رضامندیش نیست
❈۲۱❈
خودفریبی ، مایهٔ تسکین اوست
لاعلاجی ، علت تمکین اوست
دل کند خوش ، هر کجا بیند بلا
کآزمونی هست این ، نفْس مرا
❈۲۲❈
کسبِ رزق ، او راست نوعی آزمون
خود نشد کز عهدهاش آید برون
گر تواند نان خود آرد به دست
خود همین یک آزمون او را بَسست
❈۲۳❈
پس چه حاجت ، امتحان ِ دیگری
از چنین درمانده شخص مضطری؟
****
« سالکِ » گمره! به راه خود برو
❈۲۴❈
خود نیاید این فضولیها به تو!
مصلحت باشد اگر ، دَم دَرکشی
چون صلاح توست اینجا خامُشی
از پس پرده مگر داری خبر؟
❈۲۵❈
میکشی پا از گلیمت بیشتر
این معمّا نیست چون بر تو عیان
پس همان بهتر که بربندی زبان
تو مگر کار زمین را ساختی؟
❈۲۶❈
تا به وضع آسمان پرداختی؟
شام تاریکست و چاه و کوره راه
هان نیفتی از سر ِ غفلت به چاه
گر چراغی در کفِ عقل تو نیست
❈۲۷❈
پس درین ظلمت به جستجوی چیست؟
آدمی ، اینجاست گنگ و کور و کر (۱۴)
تو که هستی میکنی چون و مگر؟
یک صدف ، روزی به ساحل یافتی
❈۲۸❈
پس بدآن ، وصفی ز دریا بافتی
قطره ای خواندی ازین دریای راز
در خیال خود ازآن دریا مساز
****
❈۲۹❈
ما نِهایم آگه ز تدبیر جهان
ما نمیدانیم پیدا و نهان
هر دو با پندار خود نقشی زنیم
بس دَغَل در کار خلقت میکنیم (۱۵)
❈۳۰❈
گر یقین ِ ما به قدر علم ماست
آن یقین ، بیشک ز بیخ و بُن خطاست (۱۶)
این جهانِ ژرف با این عرض و طول
خود چه میداند از آن عقل فضول؟
❈۳۱❈
از کتابِ آفرینش ، یک دو خط
در ازل خواندیم ، آنهم با غلط ! (۱۷)
آتشی از آفتاب آموختیم
لیک با آن عقل خود را سوختیم
❈۳۲❈
خُرده عقل انداخت ما را در غرور
نکبتی شد بال و پَر از بهر مور (۱۸)
هر کجا ، مجهول و مبهم یافتیم
در بیانش ، تُـرَّهاتی بافتیم (۱۹)
❈۳۳❈
آدمی ، تا شطح و طاماتی شناخت (۲٠)
روزنی دید و ازآن دروازه ساخت
***********
۱ - مائده: خوردنی - در اینجا مجازا به معنای باران که خوراک گیاهان محسوب میشود به کار گرفته شده است.
۱ - مائده: خوردنی - در اینجا مجازا به معنای باران که خوراک گیاهان محسوب میشود به کار گرفته شده است.
۲ – بیا و ببین - برخیز و ببین: کنایهایست به وضعیتی غیرمترقبه و شگفت:
دارم اکنون چنان که دارم حال
دارم اکنون چنان که دارم حال
نتوان گفتنت ، بیا و ببین ( انوری )
۳ - سِهره: پرندهای است کوچک و خوش آواز شبیه بلبل با پرهای زرد و سبز
۳ - سِهره: پرندهای است کوچک و خوش آواز شبیه بلبل با پرهای زرد و سبز
۴ - طالع: بخت - شانس
۵ - پایاب: محلی در آب کم عمق که پا به ته آن و بر روی زمین برسد. معنی مصرع: مجازا غرق در دریای خوشی و لذت بود.
۵ - پایاب: محلی در آب کم عمق که پا به ته آن و بر روی زمین برسد. معنی مصرع: مجازا غرق در دریای خوشی و لذت بود.
❈۳۴❈
۶ - گشنگی: گرسنگی
تا شود او سیر از این گشنگی
گفت دیوانه مکن آخر سگی ( عطار )
۷ - فعل: عملکرد - رفتار
۷ - الگو: ( لغتی به زبان ترکی ) سرمشق - نمونه
۸ - نوش: چیز خوش مزه و خوشگوار - لذیذ - مطبوع
۸ - نوش: چیز خوش مزه و خوشگوار - لذیذ - مطبوع
۹ - حطام دنیوی: مال و منال ناچیز و کم ارزش دنیا
۱۰ - قاموس: مجموعۀ واژگان تعریف شده در ذهن - ذهنیت - قوانین ذهنی
۱۰ - قاموس: مجموعۀ واژگان تعریف شده در ذهن - ذهنیت - قوانین ذهنی
❈۳۵❈
۱۱ - ذم: مذمَت - نکوهش - بدگوئی
۱۲ - رجا: امیدواری - دلگرمی
۱۳ - هر که درین دور مقربترست
جام بلا بیشترش میدهند
۱۴ - آدمی: در ادب فارسی ، لغات «آدمی - آدمیزاد - بنی آدم» به معنای انسان به کار گرفته میشد و کلمه «آدم» به شکل خاص ، به اولین انسان (حضرت آدم) اطلاق میگردید . امروزه در گفتگوها ، لغت «آدم» را به معنای انسان و گاهی به معنای انسان باشعور به کار میبرند.
بنی آدم اعضای یک پیکرند ( سعدی )
-----
آدمی در عالم خاکی نمی آید به دست ( حافظ )
۱۵ - دَغَل: دروغ - حیله و ناراستی
بنی آدم اعضای یک پیکرند ( سعدی )
-----
آدمی در عالم خاکی نمی آید به دست ( حافظ )
۱۵ - دَغَل: دروغ - حیله و ناراستی
۱۶ - در قرآن کریم در باره علم انسان آمده است: «...وَ ما أُوتیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَلیلا...» و جز اندکى از دانش ، به شما داده نشده است.
۱۷ - « وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها...» (بقره، ۳۲-۳۱) خداوند نام های همه موجودات را به آدم آموخت.
۱۷ - « وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها...» (بقره، ۳۲-۳۱) خداوند نام های همه موجودات را به آدم آموخت.
۱۸ - بال درآوردن مورچه ، گاه موجب هلاکت اوست. چون بیشتر در معرض دید شکارچیان قرار میگیرد. فرخی سیستانی میگوید:
دشمن خواجه به بال و پر مغرور مباد
دشمن خواجه به بال و پر مغرور مباد
که هلاک و اجل مورچه بال و پر اوست
من در جای دیگری از این مثنوی به این مسئله اشارهای کردهام:
من در جای دیگری از این مثنوی به این مسئله اشارهای کردهام:
❈۳۶❈
مور مسکین ، تا رَوَد بر خاک پَست
از بلای آسمانی ایمن است
چون اجل خواهد از او گیرد گزک
بال پروازیش میبخشد فلک
❈۳۷❈
۱۹ - بیان: آشکار شدن - شرح - توضیح
۱۹ - ترهات: سخنان بیهوده و یاوه
۲٠ - شطح و طامات: سخنهای پریشان - حرفها و سخنهای به ظاهر کفرآمیزی که عارف از شدت وجد و حال بر زبان میراند. غالباً به سخنانی در مورد آگاهی به اسرار آفرینش ، که بر زبان عارفان جاری میشود ، اطلاق میگردد.
کامنت ها