گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

بهرام سالکی:

❈۱❈
مُقتدای مردمان ، دیوان شدند (۱) پس سلیمانان کجا پنهان شدند؟
❈۲❈
پاسبان و دزد ، در این روزگار هم‌نشین و هم‌صدا و یار غار
گمرهان ، در عالم اکنون رهبرند این شبانان ، گله را خود می‌درند
❈۳❈
راهشان را گر که می‌پویی ، مپوی رسمشان را گر که می‌جویی ، مجوی
رهزنند و رهنمای کاروان هم غذای گرگ و غمخوار شبان
❈۴❈
این جهان ،پُر می‌شد از لبخند و سور گر برفتی از میان ، قانون زور
پای خود ، بگذار اول در رکاب حرفِ حق ، آنگه بزن بی‌اضطراب
❈۵❈
ظلم ، از مظلوم می‌یابد حیات کِرم را می‌پرورد در خود ، نبات (۲)
***********
۱ - حضرت سلیمان فرزند داود (ع)، انگشتری داشت که اسم اعظم الهی بر نگین آن نقش شده بود و سلیمان به دولت آن نام ، دیو و پری را تسخیر کرده و به خدمت خود در آورده بود.
روزی سلیمان انگشتری خود را به کنیزی سپرد و به گرمابه رفت. دیوی از این واقعه باخبر شد. در حال خود را به صورت سلیمان در آورد و انگشتری را از کنیزک طلب کرد. کنیز انگشتری به وی داد و او خود را به تخت سلیمان رساند و بر جای او نشست و دعوی سلیمانی کرد و خلق از او پذیرفتند ( از آنکه از سلیمانی جز صورتی و خاتمی نمی‌دیدند.) و چون سلیمان از گرمابه بیرون آمد و از ماجرا خبر یافت، گفت سلیمان حقیقی منم و آنکه بر جای من نشسته، دیوی بیش نیست. اما خلق او را انکار کردند و سلیمان به صحرا و کنار دریا رفت و ماهیگیری پیشه کرد.
اما دیو چون با حیله گری بر تخت نشست و مردم انگشتری با وی دیدند و ملک بر او مقرر شد، روزی از بیم آنکه مبادا انگشتری بار دیگر به دست سلیمان افتد، آن را در دریا افکند تا به کلی از میان برود و خود به اعتبار پیشین بر مردم حکومت کند. چون مدتی بدینسان بگذشت، مردم آن لطف و صفای سلیمانی را در رفتار دیو ندیدند و بتدریج ماهیت ظلمانی دیو بر خلق آشکار شد و جمله دل از او بگردانیدند و در کمین فرصت بودند تا او را از تخت به زیر آورند .
و در این احوال ، سلیمان همچنان بر لب بحر ماهی می‌گرفت. روزی شکم ماهی‌ای را بشکافت و از قضا، خاتم گمشده را در شکم ماهی یافت و بر انگشت کرد. سلیمان به شهر نیامد، اما مردم از این ماجرا با خبر شدند و دانستند که سلیمان حقیقی با خاتم سلیمانی ، بیرون شهر است. پس بر دیو بشوریدند و همه از شهر بیرون آمدند تا سلیمان را به تخت باز گردانند .
۲ - نبات: گیاه - روییدنی
❈۶❈

فایل صوتی مثنوی گرگ نامه ۱۱ - مُقتدای مردمان ، دیوان شدند

صوتی یافت نشد!

تصاویر

تصویری یافت نشد!

کامنت ها