گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

بهرام سالکی:

❈۱❈
آدمی باشد چو معجونی عجیب کاندرو پنهان بُوَد ذاتی غریب
❈۲❈
هیچ موجودی چنین پیچیده نیست در پی امیال خود گیجیده نیست (۱)
جانش آکنده ز خصلت‌های زشت لیک داند سهم خود ، باغ بهشت
❈۳❈
هر کدام از آن صفاتش ، بیش و کم طالع او را به نوعی زد رقم
در توان آن غرایز بی‌گمان ضعف و قوّت هست اندر مُلک جان
❈۴❈
عشق و شهوت ، پادشاهان مطاع (۲) حرص و خسّت ، حاکمان بی‌نزاع
خودپرستی ، جایگاهش بس بلند ثروت‌اندوزی ، مقامش ارجمند
❈۵❈
چون دغلکاریست ابزار معاش پس بسی والا بُوَد ارج و بهاش
چون ریاکاریست ستّارالعیوب (۳) لاجرم گردیده محبوب القلوب
❈۶❈
چون گره بتوان گشودن با دروغ راستگویی شد بدینسان بی‌فروغ (۴)
**** نیست پایانی به شرح این خصال
❈۷❈
الغرض ، کوتاه سازم این مقال جملهٔ این عاملان خیر و شر
سلطه‌ای دارند در طبع بشر زین میانه ، رشک و غیرت هم‌نوا
❈۸❈
عُجب و خودبینی و نخوت هم‌صدا مکر و تزویر و دورویی هم‌زبان
بغض و کین و غیظ و نفرت هم‌عنان سختگیری و تعصب هم‌قسم
❈۹❈
شکّ و ظنّ و بدگمانی هم‌قدم خشم و رأفت یکسره در اختلاف (۵)
فسق و تقوا دائماً اندر مصاف (۶) هر که گیرد ، سبقت از آن دیگری
❈۱۰❈
هر که جوید بر رقیبان سروری هر که با خودمحوری اندر شتاب
تا کشد بیرون گلیم خود ز آب ****
❈۱۱❈
نقش وجدان چیست خود در این میان؟ منع این کردن و همراهی به آن!
هست وجدان ، مشفقی اندرزگوی تا که آب رفته را آرد به جوی
❈۱۲❈
عده‌ای را پند و هشداری دهد دسته‌ای را جرئت کاری دهد
آبروی رفته را باز آورد ذات انسان را به اعزاز آورد
❈۱۳❈
می‌کند وعظی به طینت‌های زشت: گوش دارید ای خصال بدسرشت...
تا به کِی غارتگری در ملک جان؟ سلطه جُستن بر دل و دست و زبان؟
❈۱۴❈
هر کجا دامی چرا گسترده‌اید؟ آبروی آدمی را بُرده‌اید
هر کجا خونی بریزد بر زمین هر کجا از غم ، دلی گردد حزین
❈۱۵❈
هر کجا اشکی چکد بر دامنی هر کجا آتش بگیرد خرمنی
غالبا محصول تحریک شماست نام آن هم: حکم تقدیر و قضاست
❈۱۶❈
**** گر چه وجدان می‌دهد اندرزشان
نیست از تغییر در اینان نشان پند اگر چه ظاهرا شیرین بُوَد
❈۱۷❈
نیست گوشی تا نصیحت بشنَود حکم ِ وجدان چون بُوَد یادآوری
کو به بازار نصایح مشتری؟! وعظِ وجدان ، جز تلنگر بیش نیست
❈۱۸❈
سیلی و پس‌گردنی و نیش نیست چون مترسک ، هیبتش پوشالی است (۷)
ادعایش پُر ، تفنگش خالی است قدرتِ وجدان کجا و زور عشق
❈۱۹❈
ای بس آتش خیزد از این گور عشق آنچنان شهوت به انسان چیره است
چشم وجدان از نفوذش خیره است موعظه کردن به گرگِ گرسِنِه
❈۲۰❈
کِی اثر دارد ، خیال از سر بنه ****
گرگ را گفتند: ای درنده خوی کِی ز بد‌نامی رَهی؟ راهی بجوی (۸)
❈۲۱❈
بهر کسب آبرو ، ای تیره‌‌روز از شرافت ، جامه‌ای بر تن بدوز
چند باشی در کمین گوسفند؟ در قفایت ، آه و لعنت تا به چند؟ (۹)
❈۲۲❈
شرمی از کردار ننگینت بکُن توبه‌ای از دین و آئینت بکُن
گرگِ نفْسَت را به تقوا ، پند دِه جانِ خود ؛ با اهل ِ دل پیوند دِه
❈۲۳❈
گرگ گفتا: آفرین بر رآی‌تان دلنشینم شد نصیحت‌های‌تان!
زین نصایح ، منقلب شد حال من روسیاهم ، اُف براین اعمال من (۱٠)
❈۲۴❈
از پشیمانی دلم در سینه تَفت (۱۱) حالیا مهلت دهیدم گله رفت!
❈۲۵❈
*********** ۱ - گیجیده: سرگردان - حیران ( لغتنامه دهخدا )
من خود کجا ترسم از او شکلی بکردم بهر او
من گیج کی باشم ولی قاصد چنین گیجیده‌ام ( مولوی )
۲ - مطاع: کسی که مردم مطیع و فرمانبردار وی باشند و اطاعت او را کنند.
۳ - ستّارالعیوب: پوشانندۀ عیب‌ها
۴ - فروغ: رونق به موبد چنین گفت ، هرگز دروغ
❈۲۶❈
نگیرد بر مرد دانا فروغ (اسدی) ۵ - رأفت: مهربانی - شفقت
۶ - مصاف: رودررویی - جدال - جنگ ۷ - هیبت: شکوه و بزرگی
۸ - رَهی: از فعل رهیدن: خلاص شوی - نجات پیدا کنی
۹ - قفا: پشت - پشت سر - مجازاً به معنای دنبال - غیبت. اینجا به معنای در غیابت و به دنبالت آمده است.
۱٠ - اُف: کلمه‌ایست که بهنگام اظهار نفرت به کار برده می‌شود. (فرهنگ فارسی معین ) - اف بر تو - اف بر من
۱۱ - تفت: گرم - پر جوش
از پشیمانی دلم در سینه تَفت: مجازا به معنی اینکه دلم از شدت ندامت در سینه آتش گرفت.

فایل صوتی مثنوی گرگ نامه ۱۲ - آدمی باشد چو معجونی عجیب

صوتی یافت نشد!

تصاویر

تصویری یافت نشد!

کامنت ها