بهرام سالکی:
❈۱❈
بشنو از مُلا و عقل ابترش (۱)
چند روزی از قضا ، گم شد خَرش
❈۲❈
در پی گمگشتهاش بودی روان
لیک از این حال ، شُکرش بر زبان
گفتم او را : از چه رویی شاکری؟
باید اکنون جامه بر تن بردَری
❈۳❈
رفته از کف ، مؤنس روز و شبت
هم عصای پیریات ، هم مرکبت
او نه تنها خر ، که بودت همدمی
باید از هجرش بگیری ماتمی
❈۴❈
گفت مُلا: حکمتی در کار ماست
حال گویم شُکر اینجانب چراست
گر خَر دلبند من شد ناپدید
در مقابل کوکب بختم دمید!
❈۵❈
من اگر بودم سوارش ، لاجرم
گم شده بودم به همراه خَرم
میشدم چون او به هر سو در به در
بلکه هم یکباره مفقودالاثر
❈۶❈
این خطر از بیخ گوش من پرید
وز بلای گم شدن جانم رهید
بر چنین نعمت ، چنین شُکری سزاست
در همه عمر ار کنم شُکرش ، رواست!
❈۷❈
***********
۱ - ابتر: ناقص
❈۸❈
کامنت ها