گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

بهرام سالکی:

❈۱❈
مفلسی از تنگدستی در عذاب سفره‌اش ناآشنا با نان و آب
❈۲❈
بعد عمری ، سکّه‌ای اندوخته چشم امّیدی بدان زر دوخته
تا که روز سختی و ایام تار آن وجوه مختصر آید به کار
❈۳❈
شامگه با چشم تَر ، وقت نماز بُرد سوی آسمان دست نیاز
کای رحیم و ای کریم و با‌سخا ای به هر حالی مرا مشکل‌گشا
❈۴❈
از کَرَم ، بگشا گره از کار من گُرده‌ام بشکست ، کم کُن بار من
تا به کِی اندر پی یک لقمه نان بر در هر خانه‌ام سگ‌دو زنان
❈۵❈
گر بُوَد « روزی » به شرط « ما سعی »؟ (۱) هر چه کوشم نان نمی‌یابم چرا؟
**** روز دیگر ، مَردِ مسکین ، صبحگاه
❈۶❈
با خیالِ کسبِ نانی ، زد به راه از میان جاده در آن پهن دشت
رود پُر آبی ، خروشان می‌گذشت مرد بیچاره به هر سویی شتافت
❈۷❈
معبر ایمن و کم عمقی نیافت او در این اندیشه تا یابد گُدار (۲)
در کمین بنشست دزد روزگار چون عبور از بستر آن تُندرود
❈۸❈
بی پذیرای خطر ممکن نبود بهر حفظِ سکّه از بیم زوال (۳)
بَست محکم با گره ،آن را به شال پس هراسان ، تا شناور شد در آب
❈۹❈
آن دعای دیشبش شد مستجاب! شالِ او ، ‌از آب ، چون سیراب گشت
آن گِره ، عاری ز پیچ و تاب گشت دستِ غواص ِ فلک در آب رفت
❈۱۰❈
چشم ِ طفل ِ بختِ او در ،خواب رفت سکهٔ امّید ، نذر رود شد
برگِ عیش بینوایی ، دود شد (۴) باری از دوش قضا برداشتند (۵)
❈۱۱❈
در ترازوی قَدَر بگذاشتند ****
بی‌زیانی می‌رسید آن سوی رود گر یکی تقدیر با تدبیر بود (۶)
❈۱۲❈
**** گر گشایش خواهی از این روزگار
خود مشو بر خیر او امیدوار گر به دلها صد گِره انداختست
❈۱۳❈
آن گِره را زین گِره نشناختست! چون گِره بگشایدت ، دست قَـدَر
بندد آن را سخت‌تر ، جای دگر دست او بهر گشودن باز نیست
❈۱۴❈
گوش او بهر شنودن باز نیست او طلا را می‌تواند مِس کند
یا که قارون را چو من مفلس کند! بستر ِ گرمی ازین سِفله مخواه
❈۱۵❈
تا نریزد بر سرت خاک سیاه ناله‌ات را در گلو سازد خموش
تا نیاید آه و نفرینت به گوش لیک اگر تیزی دهی اندر خفا (۷)
❈۱۶❈
بر صدایش می‌دهد پژواک‌ها او تواند ریسمان را تر کند
تا گره را سفت و محکمتر کند لیک نبوَد عادتًا مشکل‌گشا
❈۱۷❈
ورنه بگشودی گره از کار ما هر دری را بسته می‌خواهد فلک
هر دلی را خسته می‌خواهد فلک (۸) هر لبی خندید فی‌الفورش ببست
❈۱۸❈
هر سری جُنبید فی‌الحالش شکست (۹)
***********
*** پروین اعتصامی نیز این حکایت را با تغییراتی در روایت داستان به نظم کشیده است:
پیرمردی، مفلس و برگشته بخت
❈۱۹❈
روزگاری داشت ناهموار و سخت هم پسر ، هم دخترش بیمار بود
هم بلای فقر و هم تیمار بود
۱ - ما سعی: مأخوذ از آیه: ... لیس للانسان الا ما سعی: (... برای انسان هیچ چیز نیست مگر آنچه کوشیده است ) « سوره نجم »
۲ - گُدار: محل کم آب و یا خشک رودخانه. ضرب المَثَلی هست: بی‌گدار به آب زدن.
۳ - زوال: نیستی - نابودی - تلف و فنا - آفت و بلا
۴ - در زبان فارسی ، واژهٔ « برگ » به معانی مختلفی آورده شده است. در این بیت ، دو معنای توشه ، و قسمتی از گیاه مورد نظر است.
برگ ، در حال سوختن ، دود زیادی تولید می‌کند و ضمنًا اصطلاح دود شدن به معنی از بین رفتن و نابود شدن است.
رسم انداختن سکّه در آب یا چشمه ، به قصد ادای نذورات در بین برخی از ملل از جمله بعضی از روستاهای ایران رایج است. این وجوه شباهت نیز در توصیف این بیت ، به کار رفته است.
۵ - دوش: شانه و کتف. به بخش فوقانی ترازو نیز اطلاق می‌شود. سعدی می‌گوید:
هر که زر دید ، سر فرو آرد گر ترازوی آهنین دوش است
❈۲۰❈
۶ - یکی بودن: هماهنگ بودن ۷ - تیز: بادی که از مخرج انسان خارج می‌شود - گ..ز
۸ - خسته: آزرده - رنجدیده ۹ - فی الفور - فی الحال: فوری - در همان موقع
❈۲۱❈

فایل صوتی مثنوی گرگ نامه ۲۳ - مفلسی از تنگدستی در عذاب

صوتی یافت نشد!

تصاویر

تصویری یافت نشد!

کامنت ها