بهرام سالکی:
❈۱❈
مفلسی از تنگدستی در عذاب
سفرهاش ناآشنا با نان و آب
❈۲❈
بعد عمری ، سکّهای اندوخته
چشم امّیدی بدان زر دوخته
تا که روز سختی و ایام تار
آن وجوه مختصر آید به کار
❈۳❈
شامگه با چشم تَر ، وقت نماز
بُرد سوی آسمان دست نیاز
کای رحیم و ای کریم و باسخا
ای به هر حالی مرا مشکلگشا
❈۴❈
از کَرَم ، بگشا گره از کار من
گُردهام بشکست ، کم کُن بار من
تا به کِی اندر پی یک لقمه نان
بر در هر خانهام سگدو زنان
❈۵❈
گر بُوَد « روزی » به شرط « ما سعی »؟ (۱)
هر چه کوشم نان نمییابم چرا؟
****
روز دیگر ، مَردِ مسکین ، صبحگاه
❈۶❈
با خیالِ کسبِ نانی ، زد به راه
از میان جاده در آن پهن دشت
رود پُر آبی ، خروشان میگذشت
مرد بیچاره به هر سویی شتافت
❈۷❈
معبر ایمن و کم عمقی نیافت
او در این اندیشه تا یابد گُدار (۲)
در کمین بنشست دزد روزگار
چون عبور از بستر آن تُندرود
❈۸❈
بی پذیرای خطر ممکن نبود
بهر حفظِ سکّه از بیم زوال (۳)
بَست محکم با گره ،آن را به شال
پس هراسان ، تا شناور شد در آب
❈۹❈
آن دعای دیشبش شد مستجاب!
شالِ او ، از آب ، چون سیراب گشت
آن گِره ، عاری ز پیچ و تاب گشت
دستِ غواص ِ فلک در آب رفت
❈۱۰❈
چشم ِ طفل ِ بختِ او در ،خواب رفت
سکهٔ امّید ، نذر رود شد
برگِ عیش بینوایی ، دود شد (۴)
باری از دوش قضا برداشتند (۵)
❈۱۱❈
در ترازوی قَدَر بگذاشتند
****
بیزیانی میرسید آن سوی رود
گر یکی تقدیر با تدبیر بود (۶)
❈۱۲❈
****
گر گشایش خواهی از این روزگار
خود مشو بر خیر او امیدوار
گر به دلها صد گِره انداختست
❈۱۳❈
آن گِره را زین گِره نشناختست!
چون گِره بگشایدت ، دست قَـدَر
بندد آن را سختتر ، جای دگر
دست او بهر گشودن باز نیست
❈۱۴❈
گوش او بهر شنودن باز نیست
او طلا را میتواند مِس کند
یا که قارون را چو من مفلس کند!
بستر ِ گرمی ازین سِفله مخواه
❈۱۵❈
تا نریزد بر سرت خاک سیاه
نالهات را در گلو سازد خموش
تا نیاید آه و نفرینت به گوش
لیک اگر تیزی دهی اندر خفا (۷)
❈۱۶❈
بر صدایش میدهد پژواکها
او تواند ریسمان را تر کند
تا گره را سفت و محکمتر کند
لیک نبوَد عادتًا مشکلگشا
❈۱۷❈
ورنه بگشودی گره از کار ما
هر دری را بسته میخواهد فلک
هر دلی را خسته میخواهد فلک (۸)
هر لبی خندید فیالفورش ببست
❈۱۸❈
هر سری جُنبید فیالحالش شکست (۹)
***********
*** پروین اعتصامی نیز این حکایت را با تغییراتی در روایت داستان به نظم کشیده است:
پیرمردی، مفلس و برگشته بخت
پیرمردی، مفلس و برگشته بخت
❈۱۹❈
روزگاری داشت ناهموار و سخت
هم پسر ، هم دخترش بیمار بود
هم بلای فقر و هم تیمار بود
۱ - ما سعی: مأخوذ از آیه: ... لیس للانسان الا ما سعی: (... برای انسان هیچ چیز نیست مگر آنچه کوشیده است ) « سوره نجم »
۱ - ما سعی: مأخوذ از آیه: ... لیس للانسان الا ما سعی: (... برای انسان هیچ چیز نیست مگر آنچه کوشیده است ) « سوره نجم »
۲ - گُدار: محل کم آب و یا خشک رودخانه. ضرب المَثَلی هست: بیگدار به آب زدن.
۳ - زوال: نیستی - نابودی - تلف و فنا - آفت و بلا
۳ - زوال: نیستی - نابودی - تلف و فنا - آفت و بلا
۴ - در زبان فارسی ، واژهٔ « برگ » به معانی مختلفی آورده شده است. در این بیت ، دو معنای توشه ، و قسمتی از گیاه مورد نظر است.
برگ ، در حال سوختن ، دود زیادی تولید میکند و ضمنًا اصطلاح دود شدن به معنی از بین رفتن و نابود شدن است.
برگ ، در حال سوختن ، دود زیادی تولید میکند و ضمنًا اصطلاح دود شدن به معنی از بین رفتن و نابود شدن است.
رسم انداختن سکّه در آب یا چشمه ، به قصد ادای نذورات در بین برخی از ملل از جمله بعضی از روستاهای ایران رایج است. این وجوه شباهت نیز در توصیف این بیت ، به کار رفته است.
۵ - دوش: شانه و کتف. به بخش فوقانی ترازو نیز اطلاق میشود. سعدی میگوید:
۵ - دوش: شانه و کتف. به بخش فوقانی ترازو نیز اطلاق میشود. سعدی میگوید:
هر که زر دید ، سر فرو آرد
گر ترازوی آهنین دوش است
❈۲۰❈
۶ - یکی بودن: هماهنگ بودن
۷ - تیز: بادی که از مخرج انسان خارج میشود - گ..ز
۸ - خسته: آزرده - رنجدیده
۹ - فی الفور - فی الحال: فوری - در همان موقع
❈۲۱❈
کامنت ها