بهرام سالکی:
❈۱❈
پیش او از فقر نالیدن خطاست
او نه شاهست و نه سلطان ، او خداست
❈۲❈
با خرافاتش چنان پرداختی
تا ز عرشش کاخ شاهی ساختی
دائما زاری به درگاهش کنی
تا ز رنج خویش ، آگاهش کنی
❈۳❈
روز و شب ، با چشم گریان خواستی
جمله نعمتها که در دنیاستی
چون که عیشت اندکی شد بیش و کم
یا خدا گویان دویدی در حرم!
❈۴❈
با تَضرُّع یا دُعا یا شیونی (۱)
چانه بر مقدار رزقت میزنی
از چه چسبیدی به دامان دُعا
تا که حاجاتت شود یکسر روا
❈۵❈
گر دُعا باطل کند حکم قَـدَر
این من و سجاده ، این هم چشم تَر
نعمت او از روی حکمت میدهد
نه به اصرار و سماجت میدهد
❈۶❈
چون مخاطب نشنود ، کم کن خطاب
بس سؤالی که سکوتش شد جواب
حاجتت را از چه آری بر زبان
خود مگر امری بُوَد از او نهان؟
❈۷❈
سِرّ دل را از چه میگویی به او
او به تخم گُل سپرده رنگ و بو
او نهد مستی به هر پیمانهای
یا درختی را درون دانهای
❈۸❈
او بُوَد آگه به هر چه هست و نیست
پس گزارش دادنت از بهر چیست؟
خود ندانی درد ازو ، درمان ازوست؟
نیک و بَد بختی ، همه فرمان ازوست
❈۹❈
گر نخواهد ، خود ندادی دَرد را
خوار کسبِ نان نکردی ، مَرد را
چونکه او واقف به احوالات ماست
آنچه خود داند ، به او گفتن خطاست
❈۱۰❈
***********
۱ - تَضرُّع: التماس کردن - زاری کردن
❈۱۱❈
کامنت ها