بهرام سالکی:
❈۱❈
از چه میگویی جهان بیصاحبست؟
یا خدای من وجودش کاذبست
❈۲❈
من خدایی دارم و دارم یقین
مهربان است و خدایی راستین
نیست پنهان تا که پیدایش کنم
نیست غایب تا هویدایش کنم (۱)
❈۳❈
بس دلایل بر وجودش دیدهام
بر نبودش حرفِ حق نشنیدهام (۲)
ما همه هستیم فرزندان او
شامل الطاف بیپایان او
❈۴❈
گر گنهکاریم یا که بیگناه
از سر رحمت کند بر ما نگاه
****
خود گمان کن من خدایی ساختم
❈۵❈
دل به موجودی خیالی باختم
گو زیان از خلق این موجود چیست؟
این نه بس ، جان تو دلگرم کسیست؟
گو ازین موجود مخلوق خیال
❈۶❈
کِی رسیده بر تو اندوه و ملال
گر به نام او ، کسانی سودجو
ظاهرًا مؤمن ولی کافر به او
با جواز مذهب و آیین و کیش
❈۷❈
ظلمها کردند بر همنوع خویش
گو دلیل نفی خالق بهر چیست؟
او شریک جرم این افراد نیست
این سیاهیها ز انسانست و بس
❈۸❈
او نداده تیغ ، دست هیچکس
بهر اعمال گروهی زشتخو
میکنی انکار او را از چه رو
ما که خود دنیای خود را بد کنیم
❈۹❈
شِکوه از خالق چرا باید کنیم
****
نه تویی واقف به اسرار جهان
نه منم دانای پیدا و نهان
❈۱۰❈
آدمی ، عالِم به معلومات نیست (۳)
پس فضول او به مجهولات چیست؟ (۴)
او چنان در کار خود گیجیده است (۵)
کز تعصب مغز او پوسیده است
❈۱۱❈
عقل اگر دارد ، تَعَقّل نیستش (۶)
چشم اگر دارد ، تأمل نیستش (۷)
یا خدای خود ز سنگ و گِل کند (۸)
یا بکوشد نام او زایل کند
❈۱۲❈
گاه او را برنشاند بر سَریر (۹)
بهر او قائل شود پیک و وزیر
گه ز روی جهل خود دارد یقین
اینکه موهومست ربالعالمین
❈۱۳❈
او مگر بیند که پشت پرده چیست؟
یا مگر آگه بُوَد از هست و نیست؟ (۱۰)
از کِی او بر علم غیب اِشراف یافت؟
کاین چنین از خالق هستی بتافت (۱۱)
❈۱۴❈
او چه دانَد حکمت بود و نبود؟
او چه خوانَد از معمّای وجود؟
«پشه کِی داند که این باغ از کِی است؟
در بهاران زاد و مرگش در دی است» (۱۲)
❈۱۵❈
****
این سخن بشنو اگر چه تازه نیست
لیک لطفش را حد و اندازه نیست
عارفی کرد از عجوزی این سؤال (۱۳)
❈۱۶❈
از کجا بشناختی آن ذوالجلال؟ (۱۴)
گفت: از این چرخ نخریسی خویش
خود نخواهم حُجّتی ، زین آیه بیش (۱۵)
تا که میگردانمش ، چرخد روان
❈۱۷❈
ایستد ، گر دست بردارم از آن *
****
دین نداری لااقل ایمان بیار
بر وجود مهربان کردگار
❈۱۸❈
عقل گوید: گر بُوَد یک احتمال
کو نباشد حاصل وَهم و خیال
باز میارزد به او مؤمن شوی
تا ز قهر و لطف او ایمن شوی
❈۱۹❈
گر که نفعی محتمل یابی از او
از چه رویی ، روی برتابی از او؟
****
گر خدایی نیست حاکم بر جهان
❈۲۰❈
گر پناهی نیست بهر بیکسان
در غروبِ بغض و در شبهای تار
گو به دامان که گریم زار زار؟
پس چه کس بر زخم من مرهم نهد؟
❈۲۱❈
پس چه کس امید فردایم دهد؟
آن زمان ، کز زندگانی خستهام
دردمند و ناتوان بنشستهام
سیلیای از دستِ دنیا خوردهام
❈۲۲❈
دلشکسته کنج غم کِز کردهام
هقهق من را چه کس خواهد شنید؟
دست لطفی بر سرم خواهد کشید؟
چون توانی بود مُستظهر به او (۱۶)
❈۲۳❈
از چه میخواهی شوی کافر به او
کیست جز او چارهٔ بیچارگان
میزبان و مأمن آوارگان
آنکه فریاد تو را بشنید اوست
❈۲۴❈
در بلایا آخرین امید اوست
چون شوی غرقه به گرداب فنا
کیستت فریادرس غیر از خدا؟
رو به او بنما به شام بیکسی
❈۲۵❈
تا ز انوارش به آرامش رسی
دست خود بگذار اندر دست او
تا تو را معلوم گردد هست او (۱۷)
او نباید کرد اثبات وجود
❈۲۶❈
چون نشان از اوست هر بود و نبود
فارغ از توصیف سُستِ شرع و دین
یک نظر او را به چشم دل ببین
گر که برگیری ز چشم ِدل حجاب
❈۲۷❈
میتوان دیدن رُخ آن آفتاب
***********
۱ - غیبت نکردهای که شوم طالب حضور
پنهان نگشتهای که هویدا کنم تو را ( فروغی بسطامی )
پنهان نگشتهای که هویدا کنم تو را ( فروغی بسطامی )
❈۲۸❈
۲ - نبود: عدم - نیستی
۳ - معلوم: آشکار - هویدا - واضح - مسلم
۴ - فضول: دخالت - یاوه گویی
دوران دهر عاقبتم سر سپید کرد
❈۲۹❈
وز سر بدرنمیرودم همچنان فضول ( سعدی )
----
چو کارى بى فضول من بر آید
مرا در وى سخن گفتن نشاید ( سعدی )
۴ - چیست: به چه سبب است. از چه روست. چراست ( لغتنامه دهخدا )
۵ - گیجیده: سرگردان - حیران ( لغتنامه دهخدا )
۵ - گیجیده: سرگردان - حیران ( لغتنامه دهخدا )
من خود کجا ترسم از او شکلی بکردم بهر او
من گیج کی باشم ولی قاصد چنین گیجیدهام ( مولوی )
من گیج کی باشم ولی قاصد چنین گیجیدهام ( مولوی )
❈۳۰❈
۶ - تَعَقّل: اندیشیدن - خردورزی
۷ - تأمل: نیک نگریستن ( لغتنامه معین )
۸ - کُنَد: بسازد - درست کند
گر ازخاک مردان سبویی کنند
❈۳۱❈
به سنگش ملامت کنان بشکنند ( سعدی )
۹ - برنشاندن: به سلطنت رساندن
۹ - سریر: اورنگ و تخت
۱۰ - هست و نیست: عدم و وجود - هستی و نیستی
❈۳۲❈
۱۱ - تافتن: روی برگرداندن - نافرمانی کردن
کسی کو ز فرمان یزدان بتافت
سراسیمه شد خویشتن را نیافت ( فردوسی )
۱۲ - بیت از مولاناست.
❈۳۳❈
۱۳ - عجوز: پیرزن
۱۴ - ذوالجلال: دارندهٔ جلال - از صفات خداوند و نامی از نامهای او
۱۵ - حجّت: دلیل
۱۵ - آیه: نشانه - معجزه
❈۳۴❈
۱۶ - مستظهر: پشتگرم - دلگرم
۱۷ - هست: هستی - وجود ( لغتنامه معین )
*نظامی گنجوی نیز این مضمون را پرورده است:
بلی در طبع هر دانندهای هست
❈۳۵❈
که با گردنده گردانندهای هست
از آن چرخی که گرداند زن پیر
قیاس چرخ گردنده از او گیر
کامنت ها