بهرام سالکی:
❈۱❈
آزمندی ، خیکی اندر بحر دید (۱)
از فراز صخرهای سویش پرید (۱)
❈۲❈
آب ، غُـرّان و خروشان در شتاب
مرد ، چون بازیچهای در دستِ آب
تا برون آید ز غرقاب هلاک
چشم او بر درگهِ یزدان ِ پاک
❈۳❈
چون نماندش هیچ امّیدِ حیات
خیک بودش آخرین راه نجات
با عذابی ، خیک را آورد پیش
شادمان شد از وفاق ِ بختِ خویش (۲)
❈۴❈
از قضا ، آن خیکِ غرقه ، خرس بود
در گذاری ، آب او را در ربود
خرس هم از هول ِ جان در اضطرار
از تکان ِ آب ، مست و بیقرار
❈۵❈
مرد را چون دید ، دامانش گرفت
دست و پایی زد گریبانش گرفت
غرقه ، بر کاهی تَشبُّث میکند (۳)
چنگ بر هر خار و خاشه میزند (۴)
❈۶❈
غرقه را برگی بُوَد ، بر روی آب
تشنهای را در بیابان ، چون سراب
****
هر یکی در موج آن آبِ عمیق
❈۷❈
یک زمان مُنجی شد و یک دَم غریق
هر دو امّیدِ نجاتِ دیگری
هر دو از هم ، خواستار یاوری
****
❈۸❈
مردی از ساحل بگفتش کای فلان!
بگذر از آن خیک و خود را وارهان!
مال ِ دنیا کُن رها ، جان را بگیر
تا به کِی در چنگ دنیایی اسیر؟
❈۹❈
غرقه گفتش: ای به ساحل در فراغ
ای که آوردی به جا ، شرط بلاغ
چونکه دیدم خیک را بر روی آب
حرص ِ مال انداخت ، جانم در عذاب
❈۱۰❈
شادمان بودم که سهم رزق من
بر دَرم آمد به پای خویشتن
پس به قصدِ کسبِ روزیّ حلال
درفتادم از طمع ، در این وَبال
❈۱۱❈
این نه « روزی » ، کآفت جان منست
فکر کردم قاتق نان منست (۵)
من غلط کردم ، نخواهم این مَتاع (۶)
از هم اینک میکنم با او وداع
❈۱۲❈
گرچه می خواهم ز خیرش بگذرم
ماندهام ، جان چون ز دستش در برم
من رها کردم نخواهم رزق خویش
« روزی » ار اینست ، گو: رُو ، خیر پیش
❈۱۳❈
لیکن این « روزی » مرا چسبیده است
بلکه در من روزیاش را دیده است!
گر خلاصی یابم از این اتفاق
مالِ دنیا را دهم یکجا ، طلاق
❈۱۴❈
****
از سر سودی ، گر این سودا نمود (۷)
روزیاش در سفرهٔ دریا نبود
****
❈۱۵❈
این جهان را مثل گردابی بدان
همچو آن خیک است کالای جهان
تا به دست آری حطام دنیوی
در دهان اژدهایی میروی
❈۱۶❈
عمر بگذاری پی تحصیل مال
تا بدان نعمت شوی آسوده حال
لیک کمکم میکنی نقض غرض
حرص مال افتد به جانت چون مرض
❈۱۷❈
کسب ثروت میشود مقصود تو
حاصل عمر و دلیل بود تو
گه بخوانی مال را مشکل گشا
در جوانی یار و در پیری عصا
❈۱۸❈
گه بنامی باقیاتالصالحات (۸)
قاضیالحاجات و اسباب حیات (۹)
عاقبت گردد بلای جان تو
چسبد او چون خرس بر دامان تو
❈۱۹❈
گر بخواهی گردی از چنگش رها
او دگر از تو نمیگردد جدا
گیردت چون دایه در آغوش ِ خویش
میبَرد با وعده تا گورت به پیش
❈۲۰❈
****
آدمیّت از چه مییابد زوال؟
حُبّ نفْس و حُبّ جاه و حُبّ مال
❈۲۱❈
***********
۱ - آزمند: حریص به جمع کردن مال و ثروت - طمعکار
۱ - فراز: بلندی - از فرازی: از جایی بلند
۲ - وفاق: همراهی
۳ - تشبث: چنگ زدن - درآویختن - مثلی هست که: الغریق یتشبث بکل حشیش ( غریق [برای نجات جان خود] به هر شاخهٔ خشکیدهای چنگ میزند. حشیش: گیاه خشکیده
۳ - تشبث: چنگ زدن - درآویختن - مثلی هست که: الغریق یتشبث بکل حشیش ( غریق [برای نجات جان خود] به هر شاخهٔ خشکیدهای چنگ میزند. حشیش: گیاه خشکیده
۴ - خاشه: خاشاک
در ظل همای رایتت شد
گنجشک هم آشیان باشه
در باغ بجای گل نشسته
در فصل بهار ، خار و خاشه (مجد همگر)
در ظل همای رایتت شد
گنجشک هم آشیان باشه
در باغ بجای گل نشسته
در فصل بهار ، خار و خاشه (مجد همگر)
۵ - قاتق: ماست ، خورشتی که با نان خورده شود.
گفتم قاتق نانم شود قاتل جانم شد (ضرب المثل)
گفتم قاتق نانم شود قاتل جانم شد (ضرب المثل)
❈۲۲❈
۶ - متاع: کالا - جنس
۷ - سودا: تجارت - کسب مال
۸ - باقیات الصالحات: بازمانده های نیک از آدمی
۹ - قاضی الحاجات: برآورندهٔ نیازها - نامی از نام های خدای تعالی
۹ - قاضی الحاجات: برآورندهٔ نیازها - نامی از نام های خدای تعالی
کامنت ها