بهرام سالکی:
❈۱❈
نعمتی دان ، مستی غمسوز را
آفتی خوان ، عقل ِ مالاندوز را
❈۲❈
مِی از آن بابت بنوشد آدمی
تا ز شّر عقل ، آساید دَمی (۱)
عقل ، فرمان میدهد بر حرص و آز
در مَرامش ، رشک و خودخواهی مُجاز
❈۳❈
مصلحت جویی ، شعار ِ حِلم او
منفعتیابی ، قرار ِ عِلم او
صولتش ، نافذ به نزدِ اهل ِ قال (۲)
شُکر ، کآن هم دَم به دَم رو به زوال
❈۴❈
حکمتش ، تأویل و تفسیر و قیاس (۳)
بیدلیل و حُجّت و اصل و اساس
حُکم او بر عاشقان ، کان لم یکُن (۴)
رأی او بر عارفان ، بیبیخ و بُن
❈۵❈
بهر سودِ خویش و ضَـرّ دیگران
میکند هر گفتهای را ترجمان
« ظلم » ، گاهی با دلالتهای عقل
عین « عدل » است و ندارد حرف و نَقل! (۵)
❈۶❈
« لا »ی امروزش ، شود فردا « نَعَم » (۶)
قبلهگاهش ، گاه کعبه ، گه صَنم
از برای دانهای گندم ، بداد
کشتزار سبز جنت را به باد
❈۷❈
گر به دست عقل بسپاری عنان
الامان از این جهالت ، الامان!
عقل ، خود گم گشته در این کوره راه
بارها افتاده از غفلت به چاه
❈۸❈
عقل ِ انسان از همان روز نخست (۷)
ناقص و معیوب بود و لق و سست
هر کجا عقل است و جولانگاه او
انّ الانسانَ لَـیَطغـایی بگو (۸)
❈۹❈
ای بسا نادانی ما بر امور
موجب عیش است و شادی و سرور
بس جهالت ، باعث آرامش است
غالباً هر شبههای از دانش است
❈۱۰❈
جهل ، یعنی این دو روز زندگی
بیچرایی سَرکنی در بندگی
اینکه در تردید و شک و چند و چون
دل مرنجانی به سِرّ « کاف و نون » (۹)
❈۱۱❈
این جهان ، یعنی سؤال اندر سؤال
پاسخش کِی داند عقل در ضلال؟ (۱۰)
از چه میخواهی بدانی ، راز دهر؟
جهل ، تریاق است و دانایی چو زهر (۱۱)
❈۱۲❈
گر به سعی عقل ، بگشایی دَری
بنگری درهای قفل دیگری!
راهِ حیرت را چو پایانیش نیست
آنچه پیمودی ، چو گامی بیش نیست
❈۱۳❈
خود مرو ، ترسم که سرگردان شوی
یا که طولانی شود این مثنوی!
خوانمت یک بیت از « مُلای روم » (۱۲)
یا که ابیاتی ، اگر دارد لزوم !
❈۱۴❈
« هر که او بیدارتر ، پر دردتر
هر که او ، آگاهتر ، رخ زردتر »
بیتی از « عطار » هم در ذَمّ عقل (۱۳)
با تو گویم تا نماند حرف و نَقل
❈۱۵❈
« هر که را در عقل نُقصان اوفتد
کار او فیالجمله آسان اوفتد »
***********
۱ - ز باده هیچت اگر نیست ، این نه بس که تو را
دَمی ز وسوسه عقل بیخبر دارد؟ ( حافظ )
-----
مولوی نیز اعتقاد دارد که در زندگانی انسان ، بخش اعظم غم و اندوه او ، حاصل هشیاری و بیداریست.
جمله عالم ز اختیار و هست خود
میگریزد در سر سرمست خود
تا دمی از هوشیاری وا رهند
ننگ خمر و زمر بر خود مینهند - ( زمر: موسیقی )
او در این دو بیت توضیح میدهد که انسان برای رسیدن به سرمستی و بیقیدی و گریز از هشیاری / که عامل اصلی حسرت خوردن به داشتهها و نداشتههای اوست/ به خمر (شراب) پناه میبرد و ننگ میگساری و سرزنش مردم را می پذیرد تا بتواند زمان اندکی از آفت عقل در امان باشد و از آزار عقل بیاساید.
۱ - ز باده هیچت اگر نیست ، این نه بس که تو را
دَمی ز وسوسه عقل بیخبر دارد؟ ( حافظ )
-----
مولوی نیز اعتقاد دارد که در زندگانی انسان ، بخش اعظم غم و اندوه او ، حاصل هشیاری و بیداریست.
جمله عالم ز اختیار و هست خود
میگریزد در سر سرمست خود
تا دمی از هوشیاری وا رهند
ننگ خمر و زمر بر خود مینهند - ( زمر: موسیقی )
او در این دو بیت توضیح میدهد که انسان برای رسیدن به سرمستی و بیقیدی و گریز از هشیاری / که عامل اصلی حسرت خوردن به داشتهها و نداشتههای اوست/ به خمر (شراب) پناه میبرد و ننگ میگساری و سرزنش مردم را می پذیرد تا بتواند زمان اندکی از آفت عقل در امان باشد و از آزار عقل بیاساید.
۲ - صولت: هیبت - قدرت
۲ - اهل قال: علم قال نزد متصوفه - مباحثات علوم ظاهریست ، در مقابل اهل حال که سماع و رقص صوفیان است.
۲ - اهل قال: علم قال نزد متصوفه - مباحثات علوم ظاهریست ، در مقابل اهل حال که سماع و رقص صوفیان است.
❈۱۶❈
مولوی میفرماید:
ما برون را ننگریم و قال را
ما درون را بنگریم و حال را
۳ - تأویل: توجیه و تفسیر
۴ - کان لم یکن: بی اعتبار - لغو شده - بیاثر
۵ - نقل : بیان - خبر - حرف و نَقل نماند ، مجازاً به معنای آنکه جای بحث و مناقشهای نباشد.
۶ - « لا » و « نعم » به معنای « نه و آری » کلمات نفی و اثبات.
۶ - « لا » و « نعم » به معنای « نه و آری » کلمات نفی و اثبات.
۷ - روز نخست : آغاز آفرینش انسان
۸ - اقرا باسم ربک الذی خلق..... کلا ان الانسان لیطغی (... چنین نیست ، بیگمان انسان سر به طغیان برآورد ) - سوره علق
۸ - اقرا باسم ربک الذی خلق..... کلا ان الانسان لیطغی (... چنین نیست ، بیگمان انسان سر به طغیان برآورد ) - سوره علق
❈۱۷❈
۹ - اشاره است به امر خداوند دایر به آفرینش عالم ( کُن فیکون )
۱۰ - ضلال: گمراهی
۱۱ - تریاق: پادزهر
۱۲ - ملای روم: لقب جلال الدین محمد بلخی معروف به مولوی
❈۱۸❈
۱۳ - ذم: نکوهش - بدگویی
کامنت ها