بهرام سالکی:
❈۱❈
ابلهی کرد از فقیهی این سؤال:
مشکلی دارم من از باب مَبال (۱)
❈۲❈
هست ابریقی مرا ، این سالها (۲)
کآیدم ، در کار حاجات قضا
لیکن از بخت بَد و جور زمان
تازگی افتاده سوراخی درآن
❈۳❈
گر چه خود ، بر دُمّ و سَر سوراخ داشت
مَنفذی هم چرخ ، ماتحتش گذاشت (۳)
تا شوم فارغ ز انجام عمل
میشوم مُضطر چو خَر اندر وَحَل (۴)
❈۴❈
جای آب آید ازآن ابریق ، ریح (۵)
من بمانم ، شرم و این فعل قبیح!
مُسهلی خوردهست ابریقم مگر؟
کو شود از بنده فارغ زودتر!
❈۵❈
تا به سر منزل رسد این قافله
آمدم تا حل کنی این مسئله
رهنمودم ده کنون با رأی خویش
تا بیابم راه استنجای خویش (۶)
❈۶❈
****
آن فقیهش گفت ، از روی مزاح
بعد ازین ، هر وقت رفتی مستراح
تا نرفته فرصت تیرت ز شست
❈۷❈
خود بشو ، تا آب در ابریق هست !
پس ، فراغ البال در بیت الخَلاء (۷)
یک به یک حاجات خود را کُن روا !
****
❈۸❈
گویمت ، هرچند بیمنطق بُـوَد
یا که تشبیه مَعَالفارق بُـوَد (۸)
این مَـثَل ، مصداق عقل آدمیست
وقت حاجت ، چون که میخواهیش ، نیست
❈۹❈
در جوانی ، عقل میآید به کار
تا دهد ما را ز دنیا زینهار (۹)
ره بَـرَد ما را ز آفاتِ جهان
مشفقانه سوی آغوش ِ امان
❈۱۰❈
در رهِ لغزنده گیرد دستمان
پاسبان باشد چو بیند مستمان
شام ِ مستی ، هِی کند: بازآ به هوش
روز سُستی گویدت: اینک بکوش
❈۱۱❈
در نشیبِ عمر ، گردد ریسمان
در فراز زندگانی ، نردبان
در کهولت ، عقل و تدبیر و دَها (۱۰)
نوشداروییست شخص مُرده را
❈۱۲❈
چون که گُل پژمرد و گلشن شد خراب (۱۱)
ریشه را دیگر چه محتاجی به آب؟
بعد از آنکه آردها را بیختی (۱۲)
لاجرم ، غربال خود آویختی
❈۱۳❈
بعد از آنکه راه کج نشناختی
نقدِ عمر خود درین ره باختی
گر بجوشد عقلت از بالا و پست (۱۳)
خود چه حاصل ، رفته فرصتها ز دست
❈۱۴❈
***********
۱ - مَبال: آبریزگاه - مستراح
❈۱۵❈
۲ - ابریق: لولهین - آفتابه
۳ - ماتحت: زیر - پایین
۴ - وَحَـل: گِل و لای
۵ - ریح: باد - نسیم - بادی که در معده ایجاد میشود.
❈۱۶❈
۶ - استنجا: عمل شست و شوی بعد از قضای حاجت
۷ - بیت الخلاء: اطاق خالی - اسمی برای مستراح
۸ - مع الفارق: متفاوت - غیر قابل قیاس
۹ - زینهار: هشدار - آگاهی
❈۱۷❈
۱۰ - دها: زیرکی - هوشمندی
۱۱ - مصرع از مثنوی مولویست:
چون که گل بگذشت و گلشن شد خراب
بوی گل را از که جوییم از گلاب
۱۲ - بیختن: الک کردن - سرند کردن
بوی گل را از که جوییم از گلاب
۱۲ - بیختن: الک کردن - سرند کردن
آردش را بیخته و الکش را آویخته: ضربالمثلی است.
این مَثل در مورد کسی گفته میشود که عمری از او گذشته باشد و روزگارش را با همهٔ پستی و بلندیها گذرانده باشد.
این مَثل در مورد کسی گفته میشود که عمری از او گذشته باشد و روزگارش را با همهٔ پستی و بلندیها گذرانده باشد.
۱۳ - تعبیر از مولویست:
آب کم جو تشنگی آور بدست
تا بجوشد آبت از بالا و پست
کامنت ها