بهرام سالکی:
❈۱❈
گفت مسکینی گرسنه ، با کسی
لقمهای نانم دِه ، احسان کُن بسی
❈۲❈
مَرد گفتش: نان ز من خواهی چرا؟
رُو وَ بیمنّت طلب کُن از خدا!
نان ازو میخواه تا نانت دهد
نان چه باشد ، مرغ بریانت دهد!
❈۳❈
خود نمیدانی مگر ، رزّاق اوست؟ (۱)
او ببخشد « روزیی » دشمن و دوست
سهم ِ رزقت را ازو درخواست کن
با دعایی ، عیش ِ خود را راست کن! (۲)
❈۴❈
****
مردِ مفلس گفت: هان ای خوشخیال
رو به گورستان ببین کاین ذوالجلال (۳)
گر که نانِ مُفت قسمت مینمود
❈۵❈
حرفهٔ غَسّال ، پر رونق نبود
نیمی از آن خفتگان در قبور
گرْسنِه هستند اندر کام گور
جای نان ، بس غصهٔ نان خوردهاند
❈۶❈
عاقبت در حسرت نان مُردهاند
بلکه آنها هم چو تو پنداشتند
نانِ بیزحمت توقع داشتند
چشم امّیدی به بالا دوختند
❈۷❈
جانِ خود در انتظاری سوختند
پایشان در گور بود و چشمشان
بر امیدِ نان به سوی آسمان
❈۸❈
***********
۱ - رزّاق: روزیدهنده - نامی از نامهای خداوند
۲ - عیش: معاش - طعام
❈۹❈
۲ - راست کردن: روبراه کردن - سر و سامان بخشیدن
هر آن سازی که دل میخواست کردند
ز مِی ، شاهانه بزمی راست کردند ( سلمان ساوجی )
۳ - ذوالجلال: دارندهٔ جلال - از صفات خداوند و نامی از نامهای او
۳ - ذوالجلال: دارندهٔ جلال - از صفات خداوند و نامی از نامهای او
کامنت ها