بهرام سالکی:
❈۱❈
به دکتر سید حسین نصر
❈۲❈
این جهان ، زایشگه درد و بلاست
این همه نکبت درین عالم چراست؟
رنج و بیماری و فقر و نیستی
❈۳❈
این سیاهیها برای چیستی؟
از خدایی کوست رحمان و رحیم
چون رسد بر ما بلاهای عظیم؟
او چو بتواند سپیدی آفرید
❈۴❈
پس سیاهی را چرا آرَد پدید؟
****
آرَمَت تمثیلی از « عین القضات » (۱)
بلکه بگشاید گره زین مبهمات:
❈۵❈
****
دفتری ، تحریر کردی آن حکیم
در کنارش ، کودکش بودی مقیم (۲)
با قلم ، چیزی به کاغذ مینوشت
❈۶❈
طفل گفتا چیست این اشکال زشت؟
میکشی بر این ورق ، خطهای کژ
درهم و زشت و سیاه و کژ و مژ! (۳)
کاغذی داری چنین پاک و سپید
❈۷❈
با سیاهی میکنی آن را پلید (۴)
زین سیهکاری تو را مقصود چیست؟
کاغذی را تیره کردن ، حیف نیست؟
****
❈۸❈
در جوابِ او فرو ماندی پدر
چون نبودی طفل را عقل و بصر
کودکِ نادیده تعلیم و ادب
کِی بداند این غرضها را ، سبب (۵)
❈۹❈
او چه داند کاین سیاهی ، حکمتست
نشر دانش ، آدمی را نعمتست
او نداند کاین سیاهی بر سپید
میتواند بس سپیدی آفرید...
❈۱۰❈
لاجرم گفتی به قدر فهم او:
کاین سیاهی هست در اینجا نکو
این سیاهی نیست اینجا بیسبب
همچو آن خال سیه بر کنج لب
❈۱۱❈
هر سیاهی خوش نباشد هر کجا
لیکن اینجا جایز است و خوشنما
گفت کودک: گر بود اینجا نکو
کُن سیه ، هر جای آن بیگفتگو
❈۱۲❈
کاغذت را در مُرکب خیس کن
روسیاهش چون دل ابلیس کن
ورنه دست از این سیهکاری بدار
کاغذت را در سپیدی واگذار
❈۱۳❈
****
زین حکایت ، این معمّا حل نشد
پاسخی جامع ازآن حاصل نشد
درکِ این مبحث ورای عقل ماست
❈۱۴❈
هر که لاف از فهم آن زد ، ژاژخاست (۶)
گرچه نتوان کرد شرح این سخن
حدسیات دیگری بشنو ز من:
آنکه زد بر دفتر هستی رقم
❈۱۵❈
صفحهای نگذاشت بی شادی و غم
خوشهای گندم گرَت اعطا نمود
رنج کِشت و زرع را بر آن فزود
زیر و بالا ، در نظام هستی است
❈۱۶❈
هر بلندی ، در کنارش پستی است
هر چه بر طبع تو باشد ناپسند
خود مکن بر خلقت آن چون و چند (۷)
خیر و شر ، لازم و ملزوم همند
❈۱۷❈
نور و ظلمت ، برهَمند و همدمند
گر نبودی در گلستان ، قهر خار
لطف گل هرگز نگشتی آشکار
هرچه باشد بر خلاف میل تو
❈۱۸❈
آن سیاهی نیستی ، شاکی مشو
چون ز تدبیرش نداری آگهی
نام حکمت را سیاهی مینهی
تو فقط معلول میبینی و بس
❈۱۹❈
نیست علتها عیان بر هیچکس
هرچه آن کاتب نویسد ، حکمتست
هم سیاه و هم سپیدش رحمتست
خود مخوانی این دو را اندر تضاد
❈۲۰❈
هر دوشان وجهی بُوَد از عدل و داد
آنچه تو نعمت بخوانی ، ای بسا
در حق من آفتی هست و بلا
گر ز باران ، مَزرع تو ، آب خورد
❈۲۱❈
خانهٔ خشتی من را آب بُرد
ابر اگر در آسمان آید پدید
گو سیه خوانیم آن را یا سپید؟
عدلِ بر تو ، بلکه ظلم بر منست
❈۲۲❈
پس چه جای شُکر و شِکوه کردنست؟
بچه گرگی گر بماند گرْسنِه
نام این را عدلِ بر چوپان منه
گر نگردد صید در دامی اسیر
❈۲۳❈
بیگمان ظلمست بر صیّاد پیر
همرهی با صید ، نامش عدل نیست
گاه در بطن ستم ، عدلی خَفیست (۸)
عدل و ظلم اینجا نه مُنفک از همند (۹)
❈۲۴❈
یک کجا زخمند و جایی مرهمند (۱۰)
دفتر تقدیر گر ماندی سپید
قصهٔ دنیا به آخر میرسید
❈۲۵❈
***********
۱ - عین القضات همدانی (همدان ۵۲۵ - ۴۹۲ هجری قمری) حکیم ، نویسنده، شاعر ، مفسر قرآن ، محدث و فقیه بود.
او به زبانهای فارسی ، عربی و پهلوی میانه آشنا بود و در عین حال در عرفان و تصوف در بالاترین جایگاه قرار داشت. در سن سی و سه سالگی در مدرسهای که در همدان در آن به تربیت و ارشاد مریدان و وعظ میپرداخت ، به دلیل اظهار و ترویج عقایدش که ظاهرا مخالف شرع بود ، به دار کشیده شد.
او به زبانهای فارسی ، عربی و پهلوی میانه آشنا بود و در عین حال در عرفان و تصوف در بالاترین جایگاه قرار داشت. در سن سی و سه سالگی در مدرسهای که در همدان در آن به تربیت و ارشاد مریدان و وعظ میپرداخت ، به دلیل اظهار و ترویج عقایدش که ظاهرا مخالف شرع بود ، به دار کشیده شد.
۱ - ای عزیز!
همانا که در خاطرت گذر کند که چندین بلا که در جهان است اگر او [خدای متعال] قادر است که برگیرد ، ارحم الراحمین کجا بود؟
همانا که در خاطرت گذر کند که چندین بلا که در جهان است اگر او [خدای متعال] قادر است که برگیرد ، ارحم الراحمین کجا بود؟
این اشکال از آن میافتد تو را ، که کارهای الهی را به ترازوی عقل مخصوص خود میسنجی.
این بدان قدر است که عالِمی بزرگ ، تصنیفی میکند ، در علمی ، و فرزندی دارد یک ساله ، بر او اعتراض میکند که :
این بدان قدر است که عالِمی بزرگ ، تصنیفی میکند ، در علمی ، و فرزندی دارد یک ساله ، بر او اعتراض میکند که :
" تو را این به چه کار میآید که بدان مشغولی؟ کاغذ چرا بعضی سیاه میکنی و حواشی اوراق سفید میگذاری ؟ اگر صلاح در سپیدی کاغذ است ، پس همه سپید بگذار! و اگر کمال کاغذ در سیاهی است ، پس همه را سیاه کن ، که تو قادری که همه سیاه کنی . "
و تو دانی که پدر از جواب این کودک عاجز بود نه از عجز خود ، یا از آنکه اعتراض او را جواب ندارد ، بلکه از قصور آن کودک که از عالم پدرش هیچ خبری نیست . اگر نه این سوال را این همه قدر و خطر نیست که پدر از جواب آن عاجز آید.
و تو دانی که پدر از جواب این کودک عاجز بود نه از عجز خود ، یا از آنکه اعتراض او را جواب ندارد ، بلکه از قصور آن کودک که از عالم پدرش هیچ خبری نیست . اگر نه این سوال را این همه قدر و خطر نیست که پدر از جواب آن عاجز آید.
عین القضات همدانی - نامهها
۲ - مقیم: ساکن - ایستاده
تمامت حاضران جمعیت و مقیمان حضرت در رفاهیت خوش و خرم ... روزی چند بگذرانید. (جهانگشای جوینی)
۳ - کژ و مژ: کژ و معوج - کج مج - خمیده - ناراست
۳ - کژ و مژ: کژ و معوج - کج مج - خمیده - ناراست
هر چه بگفتم کژ و مژ راست کن
چونک مهندس تویی و من مشاق (مولوی)
۴ - پلید: چرک - کثیف - آلوده
چونک مهندس تویی و من مشاق (مولوی)
۴ - پلید: چرک - کثیف - آلوده
❈۲۶❈
گر پلیدم ور نظیفم ای شهان
این نخوانم پس چه خوانم در جهان (مولوی)
۵ - غرض: هدف - مقصود
۵ - سبب: دلیل
۶ - ژاژخا: بیهودهگو
❈۲۷❈
۷ - چون و چند: مباحثه و گفتگو - دلیل خواستن
۸ - خفی: پنهان
۹ - مُنفک: جُدا
۱۰ - جانها در اصل خود عیسیدمند
یک زمان زخمند و گاهی مرهمند (مولوی)
❈۲۸❈
۱۰ - یک کجا: یک جا.
کجا به معنی جا هم آمده است. چنانکه گویند هر کجا باشد.
ماری تو که هر که را ببینی بزنی
یا بوم که هر کجا نشینی بکنی (سعدی)
کامنت ها