گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

بهرام سالکی:

❈۱❈
این شنیدم مُشرکی از باده مست گفت با آن زاهدِ یکتا‌ پَرست:
❈۲❈
پیش از آن ، کاین اولیاء و انبیا متصل سازند ما را با خدا
حضرتِ حق ، حاجب و دربان نداشت جبرئیلی قاصد فرمان نداشت
❈۳❈
در گهش بر روی هر جُنبنده ، باز کافر و مؤمن به چشمش ، یک تَراز
کس نمی‌گشتی به دنبال شفیع کس نپرسیدی شریفی یا وضیع (۱)
❈۴❈
خود نمی‌دیدی جوازی دست کس بر سر یک سفره ، سیمرغ و مگس
هر کجا می‌شد جمالِ یار دید صبحگاهان ، نامش از بلبل شنید
❈۵❈
وصل ِ جانان ، شرط و آدابی نداشت غمسرای عشق او ، بابی نداشت
چون دلِ من ، ذات پاکش ، روز و شب جار می‌زد: هر که‌ام کردی طلب! (۲)
❈۶❈
کس نمی‌جستی تَقرّب با نماز شرطِ دیدارش فقط بودی ، نیاز
هر کسی بی‌زحمتی بر دیگران با خیالی ، بُت پرستیدی عیان
❈۷❈
کس نپرسیدی که این همسایه‌ام از چه رویی قبله‌گاهش شد صنم؟
کس نمی‌پُرسید ، نام مذهبت وز نماز مُستحّب دیشبت
❈۸❈
بر سر مَسلک کجا بودی روا؟ جنگ بین امّت لات و عُزی (۳)
کس به نام نایبِ پروردگار بُت پرستان را نبُردی پای دار
❈۹❈
کس نشد آونگِ ظلمی از صلیب یا که مُثله ، با روادیدِ حبیب (۴)
یک تن از آن بُت پرستان ِ دَغا خود نمی‌بودی محارب با خدا
❈۱۰❈
تو مسلمان ، من مسیحی ، او یهود این جدایی بین انسانها نبود
مردمان بودند با هم ، یک دِله همسفر با هم و در یک قافله
❈۱۱❈
بُت پَرست و راهب و پیر کنشت مقصد و مأوایشان باغ بهشت
راه دوزخ ، آن زمان دایر نبود بیم آن هم در دل کافر نبود (۵)
❈۱۲❈
**** تا یکی با مُصحفی آمد ز راه (۶)
گفت این باشد پیام آن اله هر که او باور ندارد این کتاب
❈۱۳❈
کار او در دُنیی و عُقبی خراب گر که بر احکام دین ، مؤمن شوید
بی‌گمان یکسر به جنّت می‌روید ****
❈۱۴❈
تا که مُهر آن صحیفه باز شد (۷) انشقاق ِ مردمان آغاز شد (۸)
بت‌پرستی رفت و همراهش وفاق (۹) وحدتی آمد سراسر افتراق (۱۰)
❈۱۵❈
هر که نامی روی تو بنهاد و رفت از تو احکامی به انسان داد و رفت
آن پیمبر ، یَهُوَه خواندی تو را این اهورا گفتی‌ات و آن یک عُزی (۱۱)
❈۱۶❈
شد نظرگاه رسولان ، مختلف «این یکی دالَ‌‌ت لقب داد آن الف» (۱۲)
باب تعبیر و تَخیّل ، باز شد داستان کفر و دین آغاز شد
❈۱۷❈
شد جدالی در میان مردمان کفر تو ، ایمان من ، آمد میان
تیغ‌ها بر جان هم آهیختند (۱۳) خونِ یکدیگر به نامش ریختند
❈۱۸❈
هر که کردی داوری ، بر دیگری: من به فطرت مؤمنم تو کافری
آدمی ، در جنگ مال و جاه بود حُبّ دین هم ، علتی دیگر فزود
❈۱۹❈
کفر و دینی در خیال خویش بافت بهر خونریزی دلیلی تازه یافت
آدمی در ذات خود ، خونریز هست بهر کشتن ، فکر دست آویز هست
❈۲۰❈
دستِ دیوانه نباید چوب داد یا به او انگیزه آشوب داد
**** این خدایان فرقشان جز نام ، چیست؟
❈۲۱❈
بر سَر نامی تعصّب ، جاهلیست جمله‌شان ، خواهان اعزاز بشر
از دل این خاک ، پرواز بشر قصدشان ، معراج انسان زبون
❈۲۲❈
عِزّتی دادن به این موجود دون بر سعادت ، رهنمون کردن تو را
بر حذر کردن ز اهریمن ، تو را همسفر کردن تو را با راستی
❈۲۳❈
تا پس از مُردن ، نیابی ، کاستی ****
آدمی ، باید مُرادی داشتن بر خدایی ، اعتقادی داشتن
❈۲۴❈
نام آن را هر چه می‌خواهی بگو زین اسامی ،‌خود غرض او هست و او
قصّه‌ای را خوانده‌ام از مولوی از حکایت‌های نغز مثنوی:
❈۲۵❈
«چار کس را داد مردی ، یک درَم آن یکی گفت این به انگوری دَهَم
آن یکی دیگر ، عرب بُد گفت: لا من عنب خواهم نه انگور ای دغا!
❈۲۶❈
آن یکی تُرکی بُد و گفت این بنم من نمی‌خواهم عنب خواهم ازم
آن یکی رومی بگفت این قیل را تَرک کُن ، خواهیم استافیل را (۱۴)
❈۲۷❈
در تنازع ، آن نفر جنگی شدند که ز سِرّ نام ها غافل بُدند
مشت بر هم می‌زدند از ابلهی پُر بُدند از جهل و از دانش تهی »
❈۲۸❈
**** کعبه و بت ، خود نمادی بیش نیست
عابدان را نیّت و مقصد ، یکیست تو به کعبه رو کنی ، من بر صنم (۱۵)
❈۲۹❈
هر دو می‌جوییم او را تا عدم پس بگو تکفیر مُلحد از چه روست؟ (۱۶)
نفْس او هم دائمًا درجستجوست خود چه می‌گویی که او یابنده نیست
❈۳۰❈
زانکه هر جوینده‌ای ، یابنده‌ایست ****
گفت او را زاهد روشن ضمیر: نکته‌ای بشنو ازین عبد حقیر
❈۳۱❈
زورقی راندی درین بحر عمیق کاندرین طوفان بُوَد ، دریا ، غریق
فطرت انسان به دنبال خداست لیک سنگی را خدا خواندن ، خطاست
❈۳۲❈
آن خدا جنسش ز چوب و سنگ نیست آن خدا مخلوق نقش و رنگ نیست
رنج‌ها بردند جمله انبیا تا به ما گویند بت را کُن رها
❈۳۳❈
لیکن این انسان جاهل با عناد پای باورهای پوچش ایستاد
هر گروهی بهر خود راهی گشود لیکن آن‌ها جملگی بیراهه بود
❈۳۴❈
مردمان چون ذات حق نشناختند نوع دیگر ، از خدا بُت ساختند
سنگ کعبه گر به چشمت بُت نمود نقش آن باید ز لوح دل زدود
❈۳۵❈
راه حق ، هموار و سهل و روشنست غیر این ره ، روی بر اهریمنست
این رسولان ، خود نشان این رهند پیش پای تو چراغی می‌نهند
❈۳۶❈
گر درین ظلمات ، نشناسی مسیر چون چراغ راه دادندت ، بگیر
در بیابان گر نباشد ساربان راه خود را از که می‌جویی نشان
❈۳۷❈
چون نگردد نوح ، کشتیبان تو کفّ آبی می‌شود طوفان تو (۱۷)
انبیا بر وصل کردن آمدند نی برای فصل کردن آمدند (۱۸)
❈۳۸❈
معتقد شو بر خدای واحدی دل مده هر دم به دست شاهدی (۱۹)
این هماهنگی که اندر خلقتست خود به وحدانیّت حق ، حُجتست
❈۳۹❈
گر یقین داری جهان را خالقیست بی‌گمان طراح و معمارش یکیست
یک ببین و یک پرست و یک بگوی (۲۰) چشم خود را از دوبینی‌ها بشوی
❈۴۰❈
گر بشر بر یک خدا مؤمن شدی از نفاق و تفرقه ایمن شدی
تا تشتّت در میان آدمیست (۲۱) بر سرانجام خوشش امید نیست
❈۴۱❈
*********** ۱ - شریف: انسان بلند قدر
۱ - وضیع: شخص فرومایه
۲ - معنی مصرع: چون دل من که به دنبال مشتریست و جار می‌زند که هر که خواستار اوست ، قدمی پیش بگذارد ، خداوند هم بندگانی را که به او مؤمن هستند ، بی هیچ شرطی ، طلب می‌کند.
۳ - لات و عزی: دو بُت معروف دوران جاهلیت عرب
۴ - حبیب: در این جا به معنی خداوند. اشاره‌ایست به برخی از اربابان دین که به نام نیابت از جانب پروردگار ، حکم مرگ مشرکان و کافران را صادر می‌کنند.
۵ - کافر: بی‌دین ، به دو صورت کافِر و کافَر ، خوانده شده است. از انوریست:
چو از دوران این نیلی دوایر
زمانه داد ترکیب عناصِر
چو خاموشی بود کفران نعمت
درین معنی چه خاموش و چه کافِر
❈۴۲❈
۶ - مصحف: به طور عام به کتاب اطلاق می‌شود و به صورت خاص به کتب آسمانی. ۷ - صحیفه: کتاب
۸ - انشقاق: پراکنده شدن ۹ - وفاق: همراهی کردن - سازواری کردن
❈۴۳❈
۱۰ - افتراق: از یکدیگر جدا شدن ۱۱ - یهوه ، اهورا ، عزی: اسامی خداوند در ادیان و عقاید
۱۲ - مصرع برگرفته از مثنوی مولاناست. ۱۳ - آهیختن: برکشیدن
۱۴ - عنب ، ازم ، استافیل: نام انگور در زبان‌های ، عربی ، آذری و رومی است.
۱۵ - تو به کعبه رو کُنی ، من بر صنم: فعل «کُنی» نمی تواند در هر دو جمله به کار گرفته شود. تو به کعبه رو کنی ، من بر صنم [رو کنم]
❈۴۴❈
مثال این لغزش از سعدی: حیف باشد که تو یار من [باشی] و من یار تو باشم
شاید بتوان حذف این فعل در جمله اول را نوعی حذف به قرینه معنوی دانست.
۱۶ - ملحد: کافر - بت پرست
۱۷ - کفّ آبی: مقداری آب که در یک کف دست جا گیرد.
یک کف گندم ز انباری ببین
فهم کن کانجمله باشد همچنین (مولوی)
۱۸ - تو برای وصل کردن آمدی
یا برای فصل کردن آمدی (مثنوی مولانا)
۱۹ - شاهد: معشوق - محبوب
۲۰ - یک ببین و یک بگو نه بیش و کم (عطار) ۲۱ - تشتّت: پراکندگی - تفرقه
❈۴۵❈

فایل صوتی مثنوی گرگ نامه ۶۹ - این شنیدم مُشرکی از باده مست

صوتی یافت نشد!

تصاویر

تصویری یافت نشد!

کامنت ها