بهرام سالکی:
❈۱❈
این شنیدم مُشرکی از باده مست
گفت با آن زاهدِ یکتا پَرست:
❈۲❈
پیش از آن ، کاین اولیاء و انبیا
متصل سازند ما را با خدا
حضرتِ حق ، حاجب و دربان نداشت
جبرئیلی قاصد فرمان نداشت
❈۳❈
در گهش بر روی هر جُنبنده ، باز
کافر و مؤمن به چشمش ، یک تَراز
کس نمیگشتی به دنبال شفیع
کس نپرسیدی شریفی یا وضیع (۱)
❈۴❈
خود نمیدیدی جوازی دست کس
بر سر یک سفره ، سیمرغ و مگس
هر کجا میشد جمالِ یار دید
صبحگاهان ، نامش از بلبل شنید
❈۵❈
وصل ِ جانان ، شرط و آدابی نداشت
غمسرای عشق او ، بابی نداشت
چون دلِ من ، ذات پاکش ، روز و شب
جار میزد: هر کهام کردی طلب! (۲)
❈۶❈
کس نمیجستی تَقرّب با نماز
شرطِ دیدارش فقط بودی ، نیاز
هر کسی بیزحمتی بر دیگران
با خیالی ، بُت پرستیدی عیان
❈۷❈
کس نپرسیدی که این همسایهام
از چه رویی قبلهگاهش شد صنم؟
کس نمیپُرسید ، نام مذهبت
وز نماز مُستحّب دیشبت
❈۸❈
بر سر مَسلک کجا بودی روا؟
جنگ بین امّت لات و عُزی (۳)
کس به نام نایبِ پروردگار
بُت پرستان را نبُردی پای دار
❈۹❈
کس نشد آونگِ ظلمی از صلیب
یا که مُثله ، با روادیدِ حبیب (۴)
یک تن از آن بُت پرستان ِ دَغا
خود نمیبودی محارب با خدا
❈۱۰❈
تو مسلمان ، من مسیحی ، او یهود
این جدایی بین انسانها نبود
مردمان بودند با هم ، یک دِله
همسفر با هم و در یک قافله
❈۱۱❈
بُت پَرست و راهب و پیر کنشت
مقصد و مأوایشان باغ بهشت
راه دوزخ ، آن زمان دایر نبود
بیم آن هم در دل کافر نبود (۵)
❈۱۲❈
****
تا یکی با مُصحفی آمد ز راه (۶)
گفت این باشد پیام آن اله
هر که او باور ندارد این کتاب
❈۱۳❈
کار او در دُنیی و عُقبی خراب
گر که بر احکام دین ، مؤمن شوید
بیگمان یکسر به جنّت میروید
****
❈۱۴❈
تا که مُهر آن صحیفه باز شد (۷)
انشقاق ِ مردمان آغاز شد (۸)
بتپرستی رفت و همراهش وفاق (۹)
وحدتی آمد سراسر افتراق (۱۰)
❈۱۵❈
هر که نامی روی تو بنهاد و رفت
از تو احکامی به انسان داد و رفت
آن پیمبر ، یَهُوَه خواندی تو را
این اهورا گفتیات و آن یک عُزی (۱۱)
❈۱۶❈
شد نظرگاه رسولان ، مختلف
«این یکی دالَت لقب داد آن الف» (۱۲)
باب تعبیر و تَخیّل ، باز شد
داستان کفر و دین آغاز شد
❈۱۷❈
شد جدالی در میان مردمان
کفر تو ، ایمان من ، آمد میان
تیغها بر جان هم آهیختند (۱۳)
خونِ یکدیگر به نامش ریختند
❈۱۸❈
هر که کردی داوری ، بر دیگری:
من به فطرت مؤمنم تو کافری
آدمی ، در جنگ مال و جاه بود
حُبّ دین هم ، علتی دیگر فزود
❈۱۹❈
کفر و دینی در خیال خویش بافت
بهر خونریزی دلیلی تازه یافت
آدمی در ذات خود ، خونریز هست
بهر کشتن ، فکر دست آویز هست
❈۲۰❈
دستِ دیوانه نباید چوب داد
یا به او انگیزه آشوب داد
****
این خدایان فرقشان جز نام ، چیست؟
❈۲۱❈
بر سَر نامی تعصّب ، جاهلیست
جملهشان ، خواهان اعزاز بشر
از دل این خاک ، پرواز بشر
قصدشان ، معراج انسان زبون
❈۲۲❈
عِزّتی دادن به این موجود دون
بر سعادت ، رهنمون کردن تو را
بر حذر کردن ز اهریمن ، تو را
همسفر کردن تو را با راستی
❈۲۳❈
تا پس از مُردن ، نیابی ، کاستی
****
آدمی ، باید مُرادی داشتن
بر خدایی ، اعتقادی داشتن
❈۲۴❈
نام آن را هر چه میخواهی بگو
زین اسامی ،خود غرض او هست و او
قصّهای را خواندهام از مولوی
از حکایتهای نغز مثنوی:
❈۲۵❈
«چار کس را داد مردی ، یک درَم
آن یکی گفت این به انگوری دَهَم
آن یکی دیگر ، عرب بُد گفت: لا
من عنب خواهم نه انگور ای دغا!
❈۲۶❈
آن یکی تُرکی بُد و گفت این بنم
من نمیخواهم عنب خواهم ازم
آن یکی رومی بگفت این قیل را
تَرک کُن ، خواهیم استافیل را (۱۴)
❈۲۷❈
در تنازع ، آن نفر جنگی شدند
که ز سِرّ نام ها غافل بُدند
مشت بر هم میزدند از ابلهی
پُر بُدند از جهل و از دانش تهی »
❈۲۸❈
****
کعبه و بت ، خود نمادی بیش نیست
عابدان را نیّت و مقصد ، یکیست
تو به کعبه رو کنی ، من بر صنم (۱۵)
❈۲۹❈
هر دو میجوییم او را تا عدم
پس بگو تکفیر مُلحد از چه روست؟ (۱۶)
نفْس او هم دائمًا درجستجوست
خود چه میگویی که او یابنده نیست
❈۳۰❈
زانکه هر جویندهای ، یابندهایست
****
گفت او را زاهد روشن ضمیر:
نکتهای بشنو ازین عبد حقیر
❈۳۱❈
زورقی راندی درین بحر عمیق
کاندرین طوفان بُوَد ، دریا ، غریق
فطرت انسان به دنبال خداست
لیک سنگی را خدا خواندن ، خطاست
❈۳۲❈
آن خدا جنسش ز چوب و سنگ نیست
آن خدا مخلوق نقش و رنگ نیست
رنجها بردند جمله انبیا
تا به ما گویند بت را کُن رها
❈۳۳❈
لیکن این انسان جاهل با عناد
پای باورهای پوچش ایستاد
هر گروهی بهر خود راهی گشود
لیکن آنها جملگی بیراهه بود
❈۳۴❈
مردمان چون ذات حق نشناختند
نوع دیگر ، از خدا بُت ساختند
سنگ کعبه گر به چشمت بُت نمود
نقش آن باید ز لوح دل زدود
❈۳۵❈
راه حق ، هموار و سهل و روشنست
غیر این ره ، روی بر اهریمنست
این رسولان ، خود نشان این رهند
پیش پای تو چراغی مینهند
❈۳۶❈
گر درین ظلمات ، نشناسی مسیر
چون چراغ راه دادندت ، بگیر
در بیابان گر نباشد ساربان
راه خود را از که میجویی نشان
❈۳۷❈
چون نگردد نوح ، کشتیبان تو
کفّ آبی میشود طوفان تو (۱۷)
انبیا بر وصل کردن آمدند
نی برای فصل کردن آمدند (۱۸)
❈۳۸❈
معتقد شو بر خدای واحدی
دل مده هر دم به دست شاهدی (۱۹)
این هماهنگی که اندر خلقتست
خود به وحدانیّت حق ، حُجتست
❈۳۹❈
گر یقین داری جهان را خالقیست
بیگمان طراح و معمارش یکیست
یک ببین و یک پرست و یک بگوی (۲۰)
چشم خود را از دوبینیها بشوی
❈۴۰❈
گر بشر بر یک خدا مؤمن شدی
از نفاق و تفرقه ایمن شدی
تا تشتّت در میان آدمیست (۲۱)
بر سرانجام خوشش امید نیست
❈۴۱❈
***********
۱ - شریف: انسان بلند قدر
۱ - وضیع: شخص فرومایه
۲ - معنی مصرع: چون دل من که به دنبال مشتریست و جار میزند که هر که خواستار اوست ، قدمی پیش بگذارد ، خداوند هم بندگانی را که به او مؤمن هستند ، بی هیچ شرطی ، طلب میکند.
۲ - معنی مصرع: چون دل من که به دنبال مشتریست و جار میزند که هر که خواستار اوست ، قدمی پیش بگذارد ، خداوند هم بندگانی را که به او مؤمن هستند ، بی هیچ شرطی ، طلب میکند.
۳ - لات و عزی: دو بُت معروف دوران جاهلیت عرب
۴ - حبیب: در این جا به معنی خداوند. اشارهایست به برخی از اربابان دین که به نام نیابت از جانب پروردگار ، حکم مرگ مشرکان و کافران را صادر میکنند.
۴ - حبیب: در این جا به معنی خداوند. اشارهایست به برخی از اربابان دین که به نام نیابت از جانب پروردگار ، حکم مرگ مشرکان و کافران را صادر میکنند.
۵ - کافر: بیدین ، به دو صورت کافِر و کافَر ، خوانده شده است. از انوریست:
چو از دوران این نیلی دوایر
زمانه داد ترکیب عناصِر
چو خاموشی بود کفران نعمت
درین معنی چه خاموش و چه کافِر
چو از دوران این نیلی دوایر
زمانه داد ترکیب عناصِر
چو خاموشی بود کفران نعمت
درین معنی چه خاموش و چه کافِر
❈۴۲❈
۶ - مصحف: به طور عام به کتاب اطلاق میشود و به صورت خاص به کتب آسمانی.
۷ - صحیفه: کتاب
۸ - انشقاق: پراکنده شدن
۹ - وفاق: همراهی کردن - سازواری کردن
❈۴۳❈
۱۰ - افتراق: از یکدیگر جدا شدن
۱۱ - یهوه ، اهورا ، عزی: اسامی خداوند در ادیان و عقاید
۱۲ - مصرع برگرفته از مثنوی مولاناست.
۱۳ - آهیختن: برکشیدن
۱۴ - عنب ، ازم ، استافیل: نام انگور در زبانهای ، عربی ، آذری و رومی است.
۱۵ - تو به کعبه رو کُنی ، من بر صنم: فعل «کُنی» نمی تواند در هر دو جمله به کار گرفته شود. تو به کعبه رو کنی ، من بر صنم [رو کنم]
۱۵ - تو به کعبه رو کُنی ، من بر صنم: فعل «کُنی» نمی تواند در هر دو جمله به کار گرفته شود. تو به کعبه رو کنی ، من بر صنم [رو کنم]
❈۴۴❈
مثال این لغزش از سعدی:
حیف باشد که تو یار من [باشی] و من یار تو باشم
شاید بتوان حذف این فعل در جمله اول را نوعی حذف به قرینه معنوی دانست.
۱۶ - ملحد: کافر - بت پرست
۱۶ - ملحد: کافر - بت پرست
۱۷ - کفّ آبی: مقداری آب که در یک کف دست جا گیرد.
یک کف گندم ز انباری ببین
فهم کن کانجمله باشد همچنین (مولوی)
یک کف گندم ز انباری ببین
فهم کن کانجمله باشد همچنین (مولوی)
۱۸ - تو برای وصل کردن آمدی
یا برای فصل کردن آمدی (مثنوی مولانا)
۱۹ - شاهد: معشوق - محبوب
یا برای فصل کردن آمدی (مثنوی مولانا)
۱۹ - شاهد: معشوق - محبوب
۲۰ - یک ببین و یک بگو نه بیش و کم (عطار)
۲۱ - تشتّت: پراکندگی - تفرقه
❈۴۵❈
کامنت ها