بهرام سالکی:
❈۱❈
ابلهی ، مهمان شد اندر مجلسی
کاندر آن بودند از مردم بسی
❈۲❈
جایْ تنگ و میهمانان بیشمار
پس شدی با دربِ مجلس همجوار
چون به جای خویش گشتی مستقر
حلقههایی دید آویزان به در
❈۳❈
پس ز روی شیطنت ، چون بچهای
حلقهای شد در کفَش بازیچهای
حین ِ بازی ، بندی از انگشت او
رفت در آن حلقهٔ آهن ، فرو
❈۴❈
حلقه تنگ و عقل ِ ابله ، تنگتر
گویی افتادی به انگشتش شرر
آنچنان آماس کردی عضو او
کز جگر آمد بُرونش های و هو
❈۵❈
صورتش چون عضو محبوسش ، سیاه
عیش ِ مردم شد ز غوغایش ، تباه
بهر چاره ، هر کسی سویی دوید
تا که آهنگر به فریادش رسید
❈۶❈
این به تسکینش گلاب و قند داد
دیگری از رأفت او را پند داد
بعدِ اتمام ِ گلاب و قند و پند
حاضران هر یک به جای خود شدند
❈۷❈
بار دیگر ، ساعتی نگذشته بود
روی ابله شد چو انگشتش کبود
نعرهای آنسان ز سینه برکشید
کز غریوش ، زَهره مجلس درید
❈۸❈
اهل ِ مجلس ، سوی او بشتافتند
نوبتی دیگر به بندش یافتند
باز هم کردند آهنگر خبر
تا گره بگشود یک بار دگر
❈۹❈
جای آهنگ و صدای عود و چنگ
گوش مجلس پر شد از آوای زنگ (۱)
آن یکی کردش شماتت: کای فلان
از چه زحمت میدهی بر مردمان؟
❈۱۰❈
بر سرت آمد بلایی بار پیش
چون نگیری تجربت از کار خویش؟
گر به کوی یار هم ، مارت گزید
دیگر از آن کوی باید پا کشید
❈۱۱❈
****
گفت ابله: پندتان باشد دُرست
من گرفتم عبرت از بار نخست
لیک گفتم تا که یک بار دگر
❈۱۲❈
با طمأنینه و صبری بیشتر...
بر سراغ حلقهای دیگر رَوَم
وامدار سعی و فن خود شوَم
تا که بعد از این یقین حاصل کنم
❈۱۳❈
قادرم خود ، رفع این مشکل کنم؟
بلکه با تکیه به استعداد خویش
بار دیگر خود رسم بر دادِ خویش
این گمان هم در سر من اوفتاد
❈۱۴❈
این یکی شاید کمی باشد گشاد
یا اگر این هم چو قبلی تنگ بود
بلکه بتوان بر گشادیاش فزود
لاجرم ، شک را به دور انداختم
❈۱۵❈
با جسارت سوی حلقه تاختم!
گر چه از درد و فشارش سوختم
لیک ، کُلی تجربه اندوختم!
****
❈۱۶❈
کی بگیرد عبرت این نوع ِ بشر؟
آدمی ، آدم نخواهد شد دگر (۲)
گر چه طی شد عمر او در آزمون
روسفید از آزمون نآمد برون
❈۱۷❈
خود نگیرد عبرت از اعمالِ خویش
شد مکرر قصّهٔ سوراخ و نیش
گر چه دارد عقل و نیروی تمیز (۳)
گه نداند فرق غوره با مویز
❈۱۸❈
چون چراغ از تجربه دارد به چنگ
از چه رو پایش مدام آید به سنگ؟
گر چه عزمش راسخ است و یککلام (۴)
توبهٔ صبحش نمیماند به شام
❈۱۹❈
تا به تصمیماتِ سُستش پی بَرید
داغهای پشت دستش بنگرید
آدمی ، دارای عقلی ساده است
نام آن را هم خِرَد بنهاده است
❈۲۰❈
***********
۱ - آوای زنگ : مجازا به معنای صدایی که از برخورد دو جسم فلزی بلند میشود.
۲ - در ادب فارسی ، لغات «آدمی - آدمیزاد - بنی آدم» به معنای انسان به کار گرفته میشد و کلمه «آدم» به شکل خاص ، به اولین انسان (حضرت آدم) اطلاق میگردید . امروزه در گفتگوها ، لغت «آدم» را به دو معنای انسان و یا موجودی دارای انسانیت و شعور به کار میبرند. در این مصرع ، لغت « آدم » به معنای دوم مورد نظر است .
۳ - نیروی تمیز: قدرت تشخیص - هوش و فراست
۳ - نیروی تمیز: قدرت تشخیص - هوش و فراست
❈۲۱❈
۴ - یککلام: قطعی - بیتردید
کامنت ها