بهرام سالکی:
❈۱❈
واعظی میگفت در روز حساب (۱)
بـر تنوری داغتر از آفتاب
❈۲❈
تشتِ زرّینی بر آتش مینهند
وانگهی بر هر که فرمان میدهند
تا که بیاُمّیدِ اغماض و گذشت
ایستد پای برهنه روی تشت
❈۳❈
پس به دنیا آنچه از اموال داشت
وآنچه بر میراثخوارانش گذاشت
ضمن ِ آنکه ، نام هر یک میبَرد
همزمان ، تعدادشان را بشمرد
❈۴❈
****
شاه با بُهلول ، پایِ وعظ بود (۲)
جمله اظهارات واعظ میشنود
خاطرش آمد از آن دینار و گنج
❈۵❈
مالِ بادآوردهٔ بیدسترنج
آنچه را کز حرص و آز اندوختی
یا به کسبش ، جان مردم سوختی
مُلک و کاخ و باغهای غصبیاش
❈۶❈
وآن کنیزانِ جوان ِ ماهوش
آن همه دکان و انبار و متاع
کز شمارَش ، ایزد افتد در صُداع (۳)
پس ز وحشت رفت در فکرت فرو
❈۷❈
خشک شد از هول ، آبش در گلو
دید چون بهلول ، حالِ شَه تباه
از تَـرَحّم کرد بر رویش نگاه
شه ز روی طعنه با بهلول گفت
❈۸❈
تو مگر اموال بتوانی نهفت؟
همچو من ، باید که تک تک بشمری
کِی توانی جان ز آتش دربَری؟
گفت با شَه ، گو که آتش برنهند
❈۹❈
روی آن هم سینیای از زر نهند
تا بدانی فرق ِ تو با بنده چیست
میشمارم ، هرچه دارم هست و نیست
****
❈۱۰❈
چون مُهیّا شد بساطِ آزمون
کفش خود آورد از پایش برون
دورخیزی کرد و بر سینی بجَست
این دو جمله گفت و از آتش برست:
❈۱۱❈
آنچه بُردم ، بر تنم این خرقه بود
آنچه خوردم ، نان جو با سرکه بود
****
این جهان را همچو دریایی بدان
❈۱۲❈
کاندر آن غرقند خِیل مردمان (۴)
هرچه حرصت بیش گردد ، لاجرم
عمق آن ، یابد فزونی دم به دم
تا که آخر ، گم کنی پایاب را (۵)
❈۱۳❈
از سر ِ خود ، بگذرانی آب را
غرقه در غرقابِ نفْس خود شوی
ای امان از این حُطام دنیوی (۶)
گر بخواهی تا که بر ساحل رسی
❈۱۴❈
در کمالِ عافیت ، منزل رسی
شد سبکباریّ تو ، راه نجات
تا که بگریزی ز گردابِ ممات (۷)
کیسهای زر ، گر ببندی بر میان (۸)
❈۱۵❈
غرقه خواهی شد ز سنگینی آن
هرچه مالت بیش ، بارت بیشتر
هرچه بارت بیش ، جانت ریشتر
گر که باشی روز و شب دنبال مال
❈۱۶❈
میشود عمر عزیزت پایمال
کسب زر از کیسهٔ جان میکنی
اسب خود را خرج پالان میکنی
قدر حاجاتت ، به فکر مال باش
❈۱۷❈
نه که جان خود کنی یکسر فداش
زر ستانی در قبال جان خویش
ارزش زر نیست از جان تو بیش
زر اگر چه موجب آسایش است
❈۱۸❈
آدمی ، اندر پی ِآرامش است
گر که دیواری ز زر برمیکشی
تا بدان مأمن نمایی دلخوشی
زر ، پناهت نیست چون غم رخنه کرد
❈۱۹❈
کُن نگه ، غم با دلِ و جانت چه کرد؟
دلبرت در بر ولی غم ، بر در است
تن در آسایش ولی جان ، مضطر است
انگبین گر میخوری ، آخر چه سود
❈۲۰❈
بغض اگر راه گلویت بسته بود
مِی بنوشی تا رها گردی ز غم؟
مِی نباشد مرهم درد و الم
گر دلت شاد و لبت خندان نبود
❈۲۱❈
مستیات بر چشم غمبارت چه سود؟
وقتِ مستی ، چون بگریی زار زار
مِی رها کن ، مایهٔ شادی بیار
گر به نانی جان تو آسوده است
❈۲۲❈
دوزخ دنیا بهشتت بوده است
با دلی خوش ، نانِ جو گر میخوری
لذتی از زندگانی میبَری
گر کباب حاصل شد از خون جگر
❈۲۳❈
حرص ثروت از چه خوردی این قَدَر؟
وای بر من ، وای بر تو ، وای ما
میکنیم این ظلمها بر خود روا
با تن ِ خود آشنا ، با جان ، غریب
❈۲۴❈
حاصل یک عمر ، شد تن را نصیب
تا به کِی باید کشیدن بار تن؟
« تن رها کن ، تا نخواهی پیرهن » (۹)
❈۲۵❈
***********
۱ - روز حساب: روز رسیدگی به اعمال انسان در آخرت
۲ - بهلول بن عمرو الصیرفی معروف به بهلول مجنون - وی در حدود ۱۹٠ هجری قمری درگذشت. وی از « دیوانگان عاقل » خوانده شده و دارای سخنان شیرین است.
۲ - بهلول بن عمرو الصیرفی معروف به بهلول مجنون - وی در حدود ۱۹٠ هجری قمری درگذشت. وی از « دیوانگان عاقل » خوانده شده و دارای سخنان شیرین است.
۳ - کز شُمارَش: که از تعداد و شمارهٔ آن - از شمردن آن
۳ - صُداع: دردسر - زحمت
معنای بیت: خداوند از محاسبهٔ تعداد و کثرت اموال او ، به زحمت و دردسر میافتد.
۴ - خیل: گروه - دار و دسته
۴ - خیل: گروه - دار و دسته
۵ - پایاب: آب کم عمقی که پا به ته آن و بر روی زمین برسد.
۶ - حُطام دنیوی: مال و منال دنیا
۶ - حُطام دنیوی: مال و منال دنیا
❈۲۶❈
۷ - ممات: مرگ ، فوت
۸ - میان : کمر
۹ - مصرع از قاآنی ست.
کامنت ها