بهرام سالکی:
❈۱❈
خوش بُوَد ذکری از آن مرد غریب
آنکه بودی دردهامان را طبیب
❈۲❈
همزبانِ اهل دل ، در هر لباس
آشنای هر که ، اما ناشناس
هرکسی از ظن خود شد یار او
از درون او نجست اسرار او (۱)
❈۳❈
عارفان را او دلیل و رهنما
زاهدان را او زعیم و مقتدا
بود سجّاده نشینی با وقار (۲)
خُمنشینش کرد دست روزگار (۳)
❈۴❈
منبر وعظی ز چوبِ تاک داشت
پا به خاک و ریشه در افلاک داشت
جام ِ جان را یافت در آن باده ریخت
عشق را در دامن سجّاده ریخت
❈۵❈
****
معنی عینالیقین ، پندار اوست (۴)
نردبان آسمان ، افکار اوست
از قیاساتش یقین آموختیم
❈۶❈
پای وعظش کفر و دین آموختیم
عرصهاش جولانگه سیمرغ نیست (۵)
وقتِ پر بگشودنش ، سیمرغ کیست؟
چون به وجد آید و بگشاید زبان
❈۷❈
حبذا میآیدش از آسمان
واژههایش آنچنان اندر سَماع
جان شود مستش به وقت استماع
فهم را بنهاد بنیان و اساس
❈۸❈
مرجعی شد در یقین و در قیاس (۶)
آتشی زد در نیستان بشر
شعلهاش سوزاند هر جا خشک و تر
خواست تا بیدار سازد خفتگان
❈۹❈
سعی او بیهوده بودی بیگمان
****
آدمی ، طبعش به مستی مایلست
چون که شد سرخوش ، ز دنیا غافلست
❈۱۰❈
تا که در خوابی ، غم دنیات نیست
نعمتِ لایعقلی آسودگیست (۷)
وقتِ مستی ، صورت دنیا خوشست
دلربا و دلپذیر و دلکشست
❈۱۱❈
چهرهٔ دنیا به هشیاری مبین
ورنه از زشتیش میگردی غمین
هر چه دَردت هست از بیداری است
هر چه رنجت هست از هشیاری است
❈۱۲❈
****
باز گردم بر سر گفتار او
آنکه بودی کاشفِ اسرار هو (۸)
آتش ِ عصیان او عالم گرفت
❈۱۳❈
در نهادِ عالم و آدم گرفت
او ز زندان جهان آشوفتی (۹)
بال و پر ، هر دَم به هر در کوفتی
عاقبت بشکست دیوار قفس
❈۱۴❈
پر کشید آنجا که دور از دسترس
خود چه خوش گفتست ابیاتی عمیق
منطبق بر علم امروز و دقیق (۱۰)
شرح کرده طی تکوین بشر
❈۱۵❈
در خلال چند بیت مختصر
****
« از جمادی مردم و نامی شدم (۱۱)
وز نما مردم به حیوان سرزدم (۱۲)
❈۱۶❈
مُردم از حیوانی و آدم شدم
پس چه ترسم کِی ز مُردن کم شدم
حملهٔ دیگر بمیرم از بشر
تا بر آرم از ملایک پر و سر... » (۱۳)
❈۱۷❈
****
نکتهای خواندی از آن شیرین سخن
شرح آن را هم کنون بشنو ز من:
آدمیزاد ار شود روزی مَلک (۱۴)
❈۱۸❈
چون که ذات اوست مَملوّ از کَلک
بیگمان از سِنخ ابلیسان شود
جانشین لایق شیطان شود (۱۵)
تا جمادی بود ، خیر و شر نداشت
❈۱۹❈
چون که « نامی » گشت بار و بَر نداشت
تا که کمکم نام حیوان یافتی
تا بدرَّد ، چنگ و دندان یافتی
بعد از آن ، از لطف حق شد مفتخر
❈۲۰❈
تا بیابد نام والای بشر
ظاهرًا چون شد عزیز و ارجمند
از تکبّر یافت طبعی خودپسند
اندکی چون جایگاهش شد رفیع
❈۲۱❈
یافت راهِ خلق ِ اعمال ِ شنیع (۱۶)
شد چنان استاد در ظلم و فساد
رونق بازار شیطان شد کساد
هر چه پیش آمد ، عیوبش بیش شد
❈۲۲❈
هم چو کژدم ، ارمغانش نیش شد
نامش آدم ، لیک از حیوان بَتر
موجد هر کاستی و شور و شر (۱۷)
دستِ خود آلوده بر خون کرده است
❈۲۳❈
وای بر او این خطا چون کرده است؟
از چه یادش رفت وجدان و شرف؟
از چه انسانیّتش گم شد ز کف؟
هر سیهکاری به قاموسش روا (۱۸)
❈۲۴❈
شد وجودش مایهٔ شرم خدا
آدمی تا تیغ بندد بر کمر
لایق او نیست عنوان بشر
تا لباس رزم داند دوختن
❈۲۵❈
میتواند این جهان را سوختن
چشم امّیدی به اصلاحش مدار
رفته از کف ، فرصت انجام کار
چون به پند و آیه و وعد و وعید
❈۲۶❈
ترکِ عادت دادنش باشد بعید
او به طعم تلخ خون ، خو کرده است
او به نفْس ِ سرکشش رو کرده است (۱۹)
❈۲۷❈
***********
۱ - هرکسی از ظن خود شد یار من
از درون من نجست اسرار من (مثنوی)
۲ - زاهد بودم ترانه گویم کردی
سر فتنهٔ بزم و باده جویم کردی
سجاده نشین با وقاری دیدی
بازیچهٔ کودکان کویم کردی (مولانا)
از درون من نجست اسرار من (مثنوی)
۲ - زاهد بودم ترانه گویم کردی
سر فتنهٔ بزم و باده جویم کردی
سجاده نشین با وقاری دیدی
بازیچهٔ کودکان کویم کردی (مولانا)
۳ - کلمهٔ « خُمنشین » را تعبیری برای تلفیق حکمت و خراباتنشینی گرفتهام.
خُمنشین: لقبی است که به دیوجانس داده شده است که خمی چوبین را به عنوان خانهٔ خود برگزیده بود. در ادبیات فارسی این لقب را به افلاطون و سقراط دادهاند.
خُمنشین: لقبی است که به دیوجانس داده شده است که خمی چوبین را به عنوان خانهٔ خود برگزیده بود. در ادبیات فارسی این لقب را به افلاطون و سقراط دادهاند.
جز فلاطون خمنشین شراب
سر حکمت به ما که گوید باز (حافظ)
-----
هر که دارد خمی نه سقراط است (سنایی)
۴ - عین الیقین: آن است که چیزی را به چشم خود دیده بر ماهیت آن یقین حاصل کرده باشند. ( لغتنامه دهخدا)
۴ - عین الیقین: آن است که چیزی را به چشم خود دیده بر ماهیت آن یقین حاصل کرده باشند. ( لغتنامه دهخدا)
۵ - ای مگس ، عرصهٔ سیمرغ نه جولانگه توست
عِرض خود میبری و زحمت ما میداری (حافظ)
۶ - قیاس: وهم و گمان
عِرض خود میبری و زحمت ما میداری (حافظ)
۶ - قیاس: وهم و گمان
۷ - لایعقلی: بیعقلی - نادانی
۸ - هو: در تداول صوفیان مخفف هُوَ و مراد خدای تعالی است. ( لغتنامه دهخدا )
۸ - هو: در تداول صوفیان مخفف هُوَ و مراد خدای تعالی است. ( لغتنامه دهخدا )
باد در مردم هوا و آرزوست
چون هوا بگذاشتی پیغام هوست ( مولانا )
۹ - آشوفتن: آشفتن - غضبناک و خشمگین گردیدن
چون هوا بگذاشتی پیغام هوست ( مولانا )
۹ - آشوفتن: آشفتن - غضبناک و خشمگین گردیدن
چو لشکر سراسر برآشوفتند
به گرز و تبرزین همی کوفتند (فردوسی)
۱۰ - بر اساس تحقیقات علوم جدید ، گیاهان ، اولین موجودات زنده کرهٔ زمین محسوب میشوند و پیش از آن ، جمادات ساکنان این کرهٔ خاکی بودند. پیدایش موجودات تک سلولی و تکامل جانوران ، بعد از این مرحله به وقوع پیوسته است.
به گرز و تبرزین همی کوفتند (فردوسی)
۱۰ - بر اساس تحقیقات علوم جدید ، گیاهان ، اولین موجودات زنده کرهٔ زمین محسوب میشوند و پیش از آن ، جمادات ساکنان این کرهٔ خاکی بودند. پیدایش موجودات تک سلولی و تکامل جانوران ، بعد از این مرحله به وقوع پیوسته است.
البته این نظریه ، حاصل تراوشات فکری مولانا نیست و قرن ها قبل در تئوریهای حکمای یونان باستان وجود داشته است.
۱۱ - جماد: موجود بیجان و بیحرکت مانند سنگ و چوب مقابل نبات و حیوان. هر چیز بیجان
۱۱ - جماد: موجود بیجان و بیحرکت مانند سنگ و چوب مقابل نبات و حیوان. هر چیز بیجان
۱۱ - نامی: نموکننده. هر ذیروحی [ اعم از نبات و حیوان ] که رشد و نمو کند. در اینجا به معنی گیاه است.
۱۲ - نما: نمو - بالیدگی - افزایش - رشد - در اینجا به معنی گیاه است.
۱۲ - نما: نمو - بالیدگی - افزایش - رشد - در اینجا به معنی گیاه است.
۱۳ - سه بیت داخل گیومه ، ابیات مشهور مولانا در مورد مراحل تکوین و عروج انسانیست.
۱۴ - مَلَک: فرشته
۱۴ - مَلَک: فرشته
۱۵ - ابلیس از جنس ملائکه بود و در سوره بقره هم خداوند او را جزء ملائکه یاد کردهاند. و اذ قلنا للملائکة اسجدوا لآدم فسجدوا الا ابلیس (و به فرشتگان گفتیم آدم را سجده کنید ، همه سجده کردند جز ابلیس ) ( سوره بقره )
۱۶ - شنیع: قبیح - زشت
۱۶ - شنیع: قبیح - زشت
۱۷ - موجد: ایجادکننده - پدیدآورنده - آفریننده
۱۸ - قاموس: مجموعۀ واژگان تعریف شده در ذهن - ذهنیت - قوانین ذهنی
۱۸ - قاموس: مجموعۀ واژگان تعریف شده در ذهن - ذهنیت - قوانین ذهنی
❈۲۸❈
۱۹ - رو کردن: مخالف پُشت کردن - توجه کردن - ابراز علاقه کردن
کامنت ها