بهرام سالکی:
❈۱❈
سارقی قفل دکانی میبُرید
مردِ همسایه ز پشتبام دید
❈۲❈
بانگ زد بر او که هان ای ناشناس
بر در دکّان چرا هستی پلاس؟ (۱)
دزد گفتش: مطربی هستم غریب
مبتلایم بر غم ِ هجر حبیب (۲)
❈۳❈
تا دلِ غمگین خود را خوش کنم
در فراق ِ یار ، تاری میزنم
مرد گفتا: ای عجب ، این وقت شب
مردمان خوابند و تو اندر طرب؟!
❈۴❈
حالیا گو از چه تارت بیصداست؟
یا که شاید علتی در گوش ماست؟ (۳)
چون نمیآید صدای ساز تو؟
نغمهای بنواز ما را یا برو
❈۵❈
دزد گفتش: مشکل از گوش تو نیست
فنّ ِ بنده ، نوعی از رامشگریست... (۴)
میزنم با ساز ، آهنگی خموش!
کز نوایش ، جانت آید در خروش
❈۶❈
بس که جانسوزست بانگِ تار من
خون نشاند بر دل هر مرد و زن
لیک در شب ، درنیاید بانگ او
صبح فردا بشنوی آهنگ او
❈۷❈
چون نوازم ساز ِخود در نیمشب
صبحدم خیزد صدایش ، وین عجب !
ساعتی باید بگیری صبر ، پیش
تا به پایان آورم ترفند خویش
❈۸❈
بامدادان چون برآید آفتاب
میرسد بر گوشَت این آهنگِ ناب !
❈۹❈
***********
۱ - پلاس: سرگردان
۲ - حبیب: محبوب - معشوق
۳ - علت: بیماری - عیب
❈۱۰❈
۴ - رامشگر: نوازنده - خواننده - مطرب
کامنت ها