بهرام سالکی:
❈۱❈
به مهندس حمیدرضا محمدی
❈۲❈
نیکمردی در دفاع از میهنش
جنگها کردی علیه دشمنش
داده بود از دست ، هر دو پای خویش
❈۳❈
تا رسد بر مقصد والای خویش
سالها بگذشته بود از ماجرا
آن مصائب رفته بود از یادها
تا که روزی کودکش پرسید ازو
❈۴❈
ای پدر جان ، گو که پاهای تو کو؟
تو چرا پایی نداری همچو من؟
پس چه کردی هر دو پای خویشتن؟
****
❈۵❈
مَرد ، اندیشید گر گوید ز جنگ
یا دهد شرحی برای نام و ننگ
یا بگوید چیست ناموس و شرف
یا چه باشد مرگ در راه هدف؟
❈۶❈
یا به او گوید که این پاهای من
رفته در راه حراست از وطن (۱)
بچه کِی فهمد معانیّ بلند؟
میکند بر هر جوابی چون و چند
❈۷❈
گر سؤال خویش را گیرد جواب
لیکن از جهلش نمیگردد مجاب
هر جواب آرد سؤال دیگری
وین تسلسل را نباشد آخری (۲)
❈۸❈
لاجرم گر پاسخ او را دهد
جهل ِ دیگر بر سر جهلی نهد
پس چنین دادی جوابِ طفل خُرد:
بچه جان! پاهای من را گرگ خورد
❈۹❈
****
گاه باید در جواب مردمان
پاسخی گویی به قدر فهمشان
چون که بیش از درکشان گویی جواب
❈۱۰❈
پس بیفزایی حجابی بر حجاب
***********
❈۱۱❈
۱ - حراست: نگهداری - مراقبت - نگهبانی
۲ - تسلسل: پیوستگی - توالی
کامنت ها