بهرام سالکی:
❈۱❈
در سرای خویش ، مُلا خفته بود
از بُرونِ در هیاهویی شنود
❈۲❈
از دریچه یک نظر بر کوچه کرد
دید دعواییست مابین دو مَرد
فصل سرما بود و ملا با لحاف
رفت بیرون بهر کشفِ اختلاف!
❈۳❈
****
آدمی ، بس کنجکاوست و فضول
در تجسُس ، مستعد است و عجول
بشنود گر پچپچی بین دو کس
❈۴❈
کک به تُنبانش بیفتد از نفس!
گوش گردد جمله اعضای تنش
تا شود موضوع پچپچ روشنش
تا درآرد سر ز کار خاص و عام
❈۵❈
چشم اندازد ز هر سوراخ و بام
گر چه آگه از سرای خویش نیست
سرکشد در خانهٔ همسایه چیست
****
❈۶❈
الغرض ، ملای ما در نیم شب
تا بداند چیست دعوا را سبب...
آن لحافِ کهنه را بر سَر کشید
و شتابان جانب کوچه دوید
❈۷❈
آن دو کس بودند مشغول جَدَل
مطلع گشتند افراد محل
مردم بیکار و وامانده ز خواب
اجتماع کردند با شوق و شتاب
❈۸❈
در چنین اوضاع ، یک تن زان دو مرد
بر لحافِ کهنه دندان تیز کرد
بود ملا گرم حلّ ِ اختلاف
رند هم اندر کمین آن لحاف
❈۹❈
پس چنین هنگامه را فرصت شمرد
آن لحاف کهنه را دزدید و برد
آن جَدَل پایان گرفت و فتنه رفت
از سر ملا لحاف کهنه رفت
❈۱۰❈
وز میان بگریخت آن دزد لعین
سوز سرما ماند و ملانصردین
لاجرم لرزان به خانه شد روان
هم ز خواب افتاد و هم اندر زیان
❈۱۱❈
همسرش غرغرکنان پرسید از او
گو چه بودی علت این های و هو
گفت ملا: بحث و دعوای رنود (۱)
بر سر کهنه لحاف بنده بود!
❈۱۲❈
****
چیست آخر این بلاهای مهیب
کآدمی را گردد از گردون نصیب
از چه سنگ فتنه انبارَد فلک؟ (۲)
❈۱۳❈
از چه میپاشد به زخم ما نمک؟
این همه آفات بیرون از شمار
در صفِ نوبت ، قطار اندر قطار
این مصیبتهای پیدا و نهان
❈۱۴❈
وین جَدَل بین زمین و آسمان
کاروان سیل و رعد و زلزله
رنج و آفت ، قافله در قافله
حادثه میجوشد از بالا و پست
❈۱۵❈
درد و نکبت قدر هر جُنبنده هست
گه زمین میجنبد از غیظِ درون
تا نریزد خون ، نمییابد سکون
گه قَدَر دارد وفاقی با قضا (۳)
❈۱۶❈
یا فنا دارد نزاعی با بقا
گه شرر میزاید از آتشفشان
گاه میبارد شهاب از آسمان
****
❈۱۷❈
زین شرارت کردن و ظلم و فساد
این فلک را چیست مقصود و مراد؟
****
بشنوید از بنده یک حرف حساب
❈۱۸❈
لیکن از حکمت مگوییدم جواب
دامهایی کاین جهان افکنده است
بهر صیدِ مرغ ِ جانِ بنده است! (۴)
گر هدف ، این نیمجان بنده نیست
❈۱۹❈
در بساطش سنگِ فتنه بهر چیست؟
گو که این آفات بیرون از شمار
دارد اندر آستین بهر چه کار؟
****
❈۲۰❈
بر حوادث گر به دقت بنگری
این کشاکشهاست جنگ زرگری (۵)
کار دنیا هست خلق و انهدام
در پی ایجاد و تخریب مدام
❈۲۱❈
چون به جان آدمی دارد غرض
در زمین پاشیده بذر هر مرض
او برآشوبد زمین و آسمان
تا زند آتش تو را بر خانمان
❈۲۲❈
بیثبات و بَدمرام و کینهجوست
شغل عزراییل را رونق ازوست
صبح بخشد نعمتی وانگه به شام
واستاند از تو با زجر تمام
❈۲۳❈
تا نگیرد آنچه را که داده است
برندارد از گریبان تو دست!
❈۲۴❈
***********
۱ - رنود: جمع رند - رندان - اوباش
۲ - انباردن: انبار کردن - ذخیره کردن. انبارَد: انبار کند.
۳ - وفاق: همراهی کردن
۴ - مِیخور که فلک بهرِ هلاکِ من و تو
قصدی دارد، به جانِ پاکِ من و تو ( منسوب به عمر خیام )
۵ - جنگ زرگری: کنایه از جنگ ساختگی باشد - جنگ دروغی با کسی برای فریفتن دیگران. (لغتنامه دهخدا)
قصدی دارد، به جانِ پاکِ من و تو ( منسوب به عمر خیام )
۵ - جنگ زرگری: کنایه از جنگ ساختگی باشد - جنگ دروغی با کسی برای فریفتن دیگران. (لغتنامه دهخدا)
❈۲۵❈
کامنت ها