بهرام سالکی:
❈۱❈
زد خطایی سر ز ملانصردین
حاکم از رفتار او شد خشمگین
❈۲❈
گفت با ملا: به جُرم این گناه
میشوی تنبیه ، بگزینی دو راه
یا هم اینک ، بیست سکه زرّ ناب
میدهی تاوان ، که گردی بیحساب (۱)
❈۳❈
یا که محکومی که در طی دو سال
این خر خود را کنی صاحب کمال
آنچنان آموزیاَش علم و خِرَد
تا که افلاطون برد بر او حَسَد
❈۴❈
گر وفا بر وعده نتوانی کنی
آتشی بر خانمانت میزنی
****
گفت ملا راه دوّم بهترست
❈۵❈
امتیازی هم برای این خرست
گر که گردد فاضل و اندیشمند
میشود در بین خرها سربلند
****
❈۶❈
آن یکی بشنید این قول و قرار
گفت با ملا: به خر ، دل خوش مدار
خود نمیدانی مگر ای بیخرد
خر فقط آموخته باری کشد
❈۷❈
تو به خر خواهی سواد آموختن؟
باید اول چاک عقلت دوختن
گفت ملا: نیک دانم ، از خری
خود نیاید اینکه فاضل پروری
❈۸❈
لیک این حاکم بُوَد فرتوت و پیر
سنّ این خر را ازو کمتر مگیر
دارم امید از خدای ذوالجلال
تا به لطفش در خلال این دو سال
❈۹❈
از کرَم منّت گذارد بر سرم
یا که این حاکم بمیرد یا خَرم
****
ای بسا که بهر تغییر امور
❈۱۰❈
چون نداری پنجه و بازوی زور
منتظر باید نشینی تا مگر
گردش گردون نماید دفع شر
❈۱۱❈
***********
۱ - بیحساب شدن: تسویه کردن بدهی
کامنت ها