بهرام سالکی:
❈۱❈
مؤنس ایام تنهایی من
همدم دوران شیدایی من
❈۲❈
ای رفیق حجره و گرمابهام
شادی از من میگریزد من ز غم
روزگار نوجوانی یاد باد
فصل سبز زندگانی یاد باد
❈۳❈
یاد باد آن کوچههای وَسوسه
بیخیالیها به درس و مدرسه
روزگار مردمان بینقاب
روزهای فارغ از هر اضطراب
❈۴❈
روزهای شیطنت در کوچه باغ
شبنشینیهایمان گِرد چراغ
روزهای بیخبر از درد و رنج
روزهای نرگس و بید و ترنج
❈۵❈
روزهای رقص سرخ لالهزار
تکنوازیّ زلال جویبار
همسراییّ گروه زنجره (۱)
مهربانیّ نگاه پنجره
❈۶❈
دست و دلبازیّ عطر یاسمن (۲)
چشم و همچشمیّ یاس و نسترن
بر درختان چلچراغ سیبها
طعم کشمشها درون جیبها
❈۷❈
روزهای سِهره و قُمری و سار (۳)
روزهای خاطرات بیغبار
****
دلخوشیها از طلوع آفتاب
❈۸❈
همره ما بود تا هنگام خواب
کوچه از شادی ما لبریز بود
چارفصل عاشقی پاییز بود
غم نشانیّ دل ما را نداشت
❈۹❈
دل ، برای غصّه اصلاً جا نداشت
سفرهمان پُر بود از عشق و امید
تا که کمکم نوبت پیری رسید
غفلتی کردیم و آن دوران گذشت
❈۱۰❈
رفت از کف ، فرصت بیبازگشت
فصل پایان کتاب زندگی
غمسرودی بود از درماندگی
آنهمه شوری که در سر داشتیم
❈۱۱❈
در کدامین کوچه جا بگذاشتیم؟
ناتوانی ، همره پیری رسید
وقت جان دادن به تأخیری رسید
رنج پیری ، مرگ تدریجی ماست
❈۱۲❈
انتهای ره ، چنین ظلمی چراست؟
حاصل از بودن چه بود این سالها؟
یک به یک بگذشتن از آمالها (۴)
آرزوهایم همه بر باد رفت
❈۱۳❈
در گُذار زندگی از یاد رفت
نیکختی ، حرف لغوی بیش نیست
من که در عمرم ندانستم که چیست
معنی « قسمت » چنین دریافتم
❈۱۴❈
بیش کوشیدم و کمتر یافتم
آنچه از دنیا شنیدم ، وعده بود
اندکی بخشید و بسیاری ربود
گر چه گَرد ره هنوزم بر تنست
❈۱۵❈
بانگی آید ، موسم برگشتنست
گویی اینجا فرصت اتراق نیست (۵)
« فارغ البالی » درین آفاق نیست
****
❈۱۶❈
سهم من از زندگانی ، همچو شمع
شد به خلوت سوختن ، از بهر جمع
اشکریزان جان خود را سوختم
محفل اطرافیان افروختم (۶)
❈۱۷❈
****
آدمی ، از مهد بازد تا لحَد (۷)
نام آن را زندگانی مینهد
زندگی ، بازیست پایانش شکست
❈۱۸❈
باخت ، هرکس پای این بازی نشست
عمر اگر جاوید بودی ، وای من
تا کِی آخر ، غصّهٔ فردای من؟
آنکه او را از بلایا چاره نیست
❈۱۹❈
مرگ ، راه چارهاش بر زندگیست
گر که نتوان کرد تغییر قضا
با فلاکت زیستن آخر چرا؟
وای بر احوال مرغ در قفس
❈۲۰❈
مرگ اگر او را نشد فریادرس
مرگ بر هر درد بیدرمان دواست
گاهگاهی مُنجی و مشکلگشاست
****
❈۲۱❈
باز امشب ، دل هوای یار داشت
این چنین شبها دلم بسیار داشت
با غم ِ عشقش ، دلم را شاد کرد
غم نبیند ، خانهام آباد کرد
❈۲۲❈
پا به پایم بُرد در دشت جنون
تا دلم از آب و گِل آمد بُرون
هر کجا افتاد ، دست دل گرفت (۸)
دست او را تا رسد منزل ، گرفت
❈۲۳❈
****
تشنهای؟ در جستجوی آب باش
دلبر از ره میرسد ، بیتاب باش
در پی دُردانه ، ساحل را مگرد
❈۲۴❈
کس شکار وال از جویی نکرد (۹)
دُرّ اگر خواهی به دریا میزنی
دست خالی ، بیستونی میکَنی
****
❈۲۵❈
باز هم در عاشقی تأخیر شد
وای بر ما ، زندگانی دیر شد
این جهان ، بی عشق ، نکبتخانهایست
هیچ مرهم بـِه ز درد عشق نیست
❈۲۶❈
عشق بر هر درد بیدرمان دواست
« عشق اصطرلاب اسرار خداست » (۱۰)
ساقی امشب یادی از فرهاد کن
از شهیدان محبت یاد کن
❈۲۷❈
از بلای عاشقی پرهیز نیست
مرگ ، بیش از عشق ، هولانگیز نیست
جان چو شرحی از شب هجران شنید
دل ز هول عاشقی بر خود تپید
❈۲۸❈
از چه در دلها دگر سوزی نماند
چونکه دیگر ، آتشافروزی نماند
درد بیدرمان ما را کو طبیب؟
شوق بیپایان ما را کو حبیب؟
❈۲۹❈
****
امشب از پروانهها حَظی ببَر
چون نمیسوزد چراغت تا سحر
یک دو جامی مانده از من تا جنون
❈۳۰❈
ساقیا مِی ده و کم کن چند و چون
وقت آن شد تا قلم در خون زنم
بوسهای بر تربت مجنون زنم
بشنوید ای عاشقان فتوای من
❈۳۱❈
گر گنه باشد گناهش پای من
از عبادتها کدامین خوشتر است
سجده بر دامان پاک دلبر است
...................ناتمام
❈۳۲❈
***********
۱ - زَنجره: حشرهای است کوچک که شبها آواز طولانی کند - سیرسیرک
۲ - یاسمن: گلی درشت و معطر و به رنگهای سفید یا زرد و یا قرمز.
۳ - سِهره: پرندهای است کوچک و خوش آواز شبیه بلبل.
۳ - سِهره: پرندهای است کوچک و خوش آواز شبیه بلبل.
۳ - سار: پرندهای است سیاه و خوش آواز که خال های سفید دارد.
۴ - آمال: آرزوها - ای خدا از شمس دین تا نگسلی آمالها (مولوی)
۴ - آمال: آرزوها - ای خدا از شمس دین تا نگسلی آمالها (مولوی)
❈۳۳❈
۵ - اتراق: توقف و ماندن مسافر در جایی
۶ - محفل افروختن: روشن کردن و رونق دادن آن
۷ - بازد: در حال بازیست - در حال باختن است.
۸ - هر کجا افتاد: هر جا که ممکن شد. هر کجا که پیش آمد. البته فعل « افتاد » می تواند به « دل » در مصرع قبلی نیز بازگردد. در آن صورت معنای مصرع به این شکل خواهد بود: هر کجا که دل ، از پای افتاد [ نا امید شد ] ، « او » دست دل را گرفت.
۸ - هر کجا افتاد: هر جا که ممکن شد. هر کجا که پیش آمد. البته فعل « افتاد » می تواند به « دل » در مصرع قبلی نیز بازگردد. در آن صورت معنای مصرع به این شکل خواهد بود: هر کجا که دل ، از پای افتاد [ نا امید شد ] ، « او » دست دل را گرفت.
۹ - وال: نوعی ماهی بزرگ - تا به بحر اندر است وال و نهنگ (فرخی سیستانی)
۱۰ - مصرع از مولویست .
۱۰ - مصرع از مولویست .
کامنت ها