بیدل دهلوی:به خیال زنده بودن هوس بقا ندارد چو حباب جرم مینا سر ما هوا ندارد
❈۱❈
به خیال زنده بودن هوس بقا ندارد
چو حباب جرم مینا سر ما هوا ندارد
سحر چهگلستانیمکه به حکم بینشانی
گل رنگ، راه بویی به دماغ ما ندارد
❈۲❈
به رموز خلوت دل، من و محرمی چه حرف است
که نفس به آن تقرب پس پرده جا ندارد
دل مرده غافل افتد ز مآل کار هستی
سر زندهای ندارد که غم فنا ندارد
❈۳❈
ز ترانههای ابرام خجل است فطرت، اما
چه کند زبان سایل که غرض حیا ندارد
بم و زپر ساز هذیان تو به خواب مخمل افکن
که دماغ این نواها نی بوریا ندارد
❈۴❈
ره غیرت محبت نکشد حمار طاقت
که چو شمع سربسرپاست طلبیکه پا ندارد
به بهانهٔ من و ما ز ره خیال برخیز
که غبار وهم هستی چه نفس عصا ندارد
❈۵❈
گل شمعهای خاموش به خیال میکند دود
هوس فسرده داغ جگرآزما ندارد
اگر از سبب توان یافت اثر حضور دولت
همهکس پر هما را بهکله چرا ندارد
❈۶❈
نفس از غبار هستی به نظر چه وانماید
چون حباب پیکری راکه ته قبا ندارد
به فنا چو عهد بستی ز جفای چرخ رستی
که شکست دانه تا حشر غم آسیا ندارد
❈۷❈
دل و دیده سیرگاهش سر و تن غبار راهش
صف ناز کج کلاهش تک و پو کجا ندارد
به هوای پایبوسش من ناامید بیدل
چقدر به خون نغلتم که جبین حنا ندارد
کامنت ها