بیدل دهلوی:نشئهٔ یأسم غم خمار ندارد دامن افشاندهام غبار ندارد
❈۱❈
نشئهٔ یأسم غم خمار ندارد
دامن افشاندهام غبار ندارد
نیستحوادث شکست پایهٔ عجزم
آبله از خاکمال عار ندارد
❈۲❈
شبنم طاقت فروش گلشن اشکم
آب در آیینهام قرار ندارد
پیش که نالم ز دور باش تحیر
جلوه در آغوش و دیده بار ندارد
❈۳❈
عبرت و سیر سواد نسخهٔ هستی
نقش دگر لوح این مزار ندارد
شوخی نشو و نمای شمع گدازست
مزرع ما جز خود آبیار ندارد
❈۴❈
کینه به سیلاب ده زنرمی طینت
سنگ چو شد مومیا شرار ندارد
هرچهتواندید مفتچشم تماشاست
حیرت ما داغ نور و نار ندارد
❈۵❈
کیست برون تازد از غبار توهم
عرصهٔ شطرنج ما سوار ندارد
نی شرر اظهارم و نی ذرهفروشم
هیچکسیهای من شمار ندارد
❈۶❈
خواه به بادم دهند خواه به آتش
خاک من از هیچکس غبار ندارد
چند کنم فکر آب دیدهٔ بیدل
قطرهٔ این بحر هم کنار ندارد
کامنت ها