بیدل دهلوی:غبار ما به جز این پر شکستنیکه ندارد کجا رود به امید نشستنیکه ندارد
❈۱❈
غبار ما به جز این پر شکستنیکه ندارد
کجا رود به امید نشستنیکه ندارد
هزار قافله پا درگل است و میرود از خود
به فرصت و نفس بار بستنیکه ندارد
❈۲❈
چه زخمهاکه نچیدهست دل به فرقت یاران
ز ناخن المی سینه خستنی که ندارد
سپند مجمر تصویرهمچو من بهکه نالد
ز وحشتیکه فسردهست و جستنیکه ندارد
❈۳❈
گذشته است جهانی ز اوج منتظر عنقا
به بال دعوی از خویش رستنی که ندارد
اسیر حرص چهکوششکند به ناز رهایی
بر این دکان هوس دل نبستنی که ندارد
❈۴❈
به حیرتم چه فسون است دام حیرت بیدل
تعلقی که نبودش، گسستنی که ندارد
کامنت ها