بیدل دهلوی:حسرت، پیام بیکسی آخر به یار برد قاصد نبرد نامهٔ من انتظار برد
❈۱❈
حسرت، پیام بیکسی آخر به یار برد
قاصد نبرد نامهٔ من انتظار برد
قطع جهات کردهام از انس بور
افتادگی به هر طرفم نی سوار برد
❈۲❈
در هجر و وصل آب نگشتم چه فایده
بیانفعالیام همه جا شرمسار ،برد
حیف ازکسیکه ضبط عنان سخن نداشت
تمکین ز سنگ، خفت وضع شرار برد
❈۳❈
مردان! زکینهخواهی دونان حذرکنید
خون سگان ز ننگ دم ذوالفقار برد
بیرتبه نیست دعوی حق با وجود لاف
منصور را بلندتر از خلق، دار برد
❈۴❈
گردنکشی ز عجزپرستان چه ممکن است
انگشت هم زپرده ما زینهار برد
زین دشت جز وبال تعلق نچیدهایم
آن دامنیکه کسوت ما داشت خار برد
❈۵❈
قدر حضور بحر ندانست زورف
غفلت برای سوختنم برکنار برد
آیینهخانه بود تماشاگه ظهور
سیر بهار رنگ به خویشم دچار برد
❈۶❈
آخر هوای وصل توامکرد بیسراغ
چندان تپید دلکه ز خاکم غبار برد
هستی صفای جوهر تحقیق کس نخواست
هرکس نفس ز خلق یک آیینهوار برد
❈۷❈
بیدل هجوم قلقل میناست شش جهت
با هر صدایی از خودم این کوهسار برد
کامنت ها