بیدل دهلوی:پیریام آخر می و پیمانه برد باد سحر شمع ز کاشانه برد
❈۱❈
پیریام آخر می و پیمانه برد
باد سحر شمع ز کاشانه برد
دیده سیاهی ز گل و لاله چید
کوشگرانی ز هر افسانه برد
❈۲❈
شمع جنون آبلهپا کرده گم
سر به هوا لغزش مستانه برد
کشمکش ازسعی نفس قطع شد
اره خودآرایی دندانه برد
❈۳❈
یاد خطشکردم و دل باختم
سایهٔ مور از کف من دانه برد
هرکه در این انجمن حرص وگد
ساخت به خودگنج به ویرانه برد
❈۴❈
حسرت دیدار گریبان درید
آینهٔ ما همه جا شانه برد
خواندن اسرار وفا مشکل است
مهر شد آن نامهکه پروانه برد
❈۵❈
در دل ما ذوق تماشا نماند
آهکسی آینه زین خانه برد
قاصد دلبر جگرم داغ کرد
نامهٔ من ناله شد اما نه برد
❈۶❈
وقت جنون خوشکه غم خانمان
یک دو دم از بیدل دیوانه برد
کامنت ها