بیدل دهلوی:دل مباد افسرده تا برکس نگرددکار سرد شمع خاموش انجمنها میکند یکبار سرد
❈۱❈
دل مباد افسرده تا برکس نگرددکار سرد
شمع خاموش انجمنها میکند یکبار سرد
عالمی را زیر این سقف مشبک یافتم
چون سر بی مغز زاهد ذر ته دستار سرد
❈۲❈
داغ شد دل تا چه درگیرد به این دل مردگان
چارهگر یکسر ز گال و نالهٔ بیمار سرد
انفعال جوهر مرد اختلاط حیز نیست
شعلهها را شمعکافوریکند دشوار سرد
❈۳❈
با همه تدبیر ز آتش برنیاید مالدار
پوست اندازد، بود هرچند جای مار سرد
بیتکلف با نفس روزی دو باید ساختن
دل هواخواه و نسیمی دارد این گلزار سرد
❈۴❈
تا شود هستیگوارا با غبار فقر جوش
آب در ظرف سفالین میشود بسیار سرد
یأس پیما اشک فرهادم شبی آمد به یاد
نالهای کردم که گردید آتش کهسار سرد
❈۵❈
در جوانی به که باشی هم سلوک آفتاب
تا هواگرم است بایدگرس رفتار سرد
بیرواجی دیدی اسرار هنر پوشیده دار
جنس میخواهد لحاف آندم که شد بازار سرد
❈۶❈
گرم ناگردیده مژگان آفتابی میرسد
خوابناکان چند باشد سایهٔ دیوار سرد
بدل فسون می و نی آنقدرگرمی نداشت
آرزوهاگشت بر دل از یک استغفار سرد
کامنت ها