گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

بیدل دهلوی:دل سحرگاهی به‌گلشن یاد آن رخسار کرد اشک آن شبنم برگ ‌گل را رخت آتشکار کرد

❈۱❈
دل سحرگاهی به‌گلشن یاد آن رخسار کرد اشک آن شبنم برگ ‌گل را رخت آتشکار کرد
ناز غفلت می‌کشیم از التفات آن نگاه خواب ما را سایهٔ مژگان او بیدار کرد
❈۲❈
قید آگاهی چه مقدار از حقیقت غافلست گرد خود گردیدنم خجلت‌ کش زنار کرد
آه ز آن بی‌پرد رخساری‌که شرم جلوه‌ان چشم ما پوشیده یعنی وعده دیدار کرد
❈۳❈
عالم بی‌دستگاهی‌ ناله سامان بوده است هر که از پرواز ماند آرایش منقار کرد
یکجهان پست و بلند ‌آفت ‌کمین جهد بود چین دامان هوس را کوتهی هموار کرد
❈۴❈
دعوی هستی عدم را انفعال ست اینکه من یاد توکردم فطرت استغفارکرد
رنج دنیا،فکر عقبا، داغ حرمان‌، درد دل یک نفس هستی به دوشم عالمی را بار کرد
❈۵❈
نیست‌ غم بر شمع‌ ما گر یک دو لب خندید صبح گریهٔ ما نیز با ما این ادا بسیار کرد
از سر ما بینوایان سایه تا دارد دپغ خانهٔ خورشید را هم چرخ بی ‌دیوار کرد
❈۶❈
بی‌تکلف بود هستی لیک فکر بد معاش جامهٔ عریانی ما را گریبان دارکرد
دردسر کم بود تا تدبیر صندل محو بود صنعت بالین و بستر خلق را بیمارکرد
❈۷❈
آبیار مزرع اخلاق اگر باشد وفاق جای گندم آدمیت می‌توان انبارکرد
سرکشید امروز بیدل از بنای اعتبار آنقدر پستی ‌که نتوان از دنائت عار کرد

فایل صوتی غزلیات غزل شمارهٔ ۱۰۸۹

صوتی یافت نشد!

تصاویر

تصویری یافت نشد!

کامنت ها

محمد هارون صادقی
2015-04-14T06:20:03
باعرض سلام و تقدیم احترامات خدمت دست اندرکاران مجموعه ناب و دلپذیر سایت تاریخ ما. از جناب آقای زرکوب نیز اظهار تشکر میدارم. هر چند در حاشیه ضمن سپاس گذاری صرف براز نظر صورت گیرد. اما جناب شان تمام غزل را کاپی نموده است.باز هم در کاپی بیت دهم تصحیح نشده. بیاد چنین تصحیح کرد:از سر ما بینوایان سایه تا دارد (دریغ)ودر قسمت بیت چهارم غزل تصحیح شده است.سپاسگذارم
زرکوب
2013-01-06T20:06:46
دل سحرگاهی به‌گلشن یاد آن رخسار کرداشک شبنم برگ ‌گل را رخت آتشکار کردناز غفلت می‌کشیم از التفات آن نگاهخواب ما را سایهٔ مژگان او بیدار کردقید آگاهی چه مقدار از حقیقت غافل استگرد خود گردیدنم خجلت‌ کش زنار کردآه از آن بی‌پرده رخساری‌که شرم جلوه‌اش چشم ما پوشید، یعنی وعدهٔ دیدار کردعالم بی‌دستگاهی‌ ناله سامان بوده استهر که از پرواز ماند آرایش منقار کردیک جهان پست و بلند ‌آفت ‌کمین جهد بودچین دامان هوس را کوتهی هموار کرددعوی هستی عدم را انفعال نیستی استاین که من یاد توکردم فطرت استغفارکردرنج دنیا، فکر عقبا، داغ حرمان‌، درد دلیک نفس هستی به دوشم عالمی را بار کردنیست‌ غم بر شمع‌ ما گر یک دو لب خندید صبحگریهٔ ما نیز با ما این ادا بسیار کرداز سر ما بینوایان سایه تا دارد درپغخانهٔ خورشید را هم چرخ بی ‌دیوار کردبی‌تکلف بود هستی لیک فکر بد معاشجامهٔ عریانی ما را گریبان دارکرددردسر کم بود تا تدبیر صندل محو بودصنعت بالین و بستر خلق را بیمارکردآبیار مزرع اخلاق اگر باشد وفاقجای گندم آدمیت می‌توان انبارکردسرکشید امروز بیدل از بنای اعتبارآنقدر پستی ‌که نتوان از دنائت عار کرد