بیدل دهلوی:پیکرم چون تیشه تا از جان کنی یاد آورد سر زند بر سنگی و پیغام فرهاد آورد
❈۱❈
پیکرم چون تیشه تا از جان کنی یاد آورد
سر زند بر سنگی و پیغام فرهاد آورد
لب بهخاموشی فشردم نالهجوشید ازنفس
قید خودداری جنون بر طبع آزاد آورد
❈۲❈
در شهادتگاه بیباکی کم از بسمل نیام
بشکنم رنگیکه خونم را به فریاد آورد
هوش تا گیرد عیار رنگی از صهبای من
شیشهها میباید از ملک پریزاد آورد
❈۳❈
بسکه در راهتکمین انتظارم پیرکرد
مو سپیدی نقش من بر کلک بهزاد آورد
چون پر طاووس میباید اسیر عشق را
کز عدم گلدستهواری نذر صیاد آورد
❈۴❈
تحفهٔ ما بیبران غیر از دل صد چاک نیست
شانه میباشد رهآوردیکه شمشاد آورد
عشق را عمریست با خلق امتحان همت است
عالمی را میبرد مجنون که فرهاد آورد
❈۵❈
از تغافل های نازش سخت دور افتادهایم
پیش آن نامهربان ما را که در یاد آورد
تا سپند ما نبیند انتظار سوختن
چون شرر کاش آتش ازکانون ایجاد آورد
❈۶❈
انفعالم آب کرد ای کاش شرم احتیاج
یک عرقوارم برون زین خجلتآباد آورد
بیدل از سامان تحصیل نفس غافل مباش
میبرد با خویش آخرهرچه را باد آورد
کامنت ها