بیدل دهلوی:بهار حیرتست اینجا نهگل نی جام میخیزد ز هستی تا عدم یک دیدهٔ بادام میخیزد
❈۱❈
بهار حیرتست اینجا نهگل نی جام میخیزد
ز هستی تا عدم یک دیدهٔ بادام میخیزد
خروش فتنه زان چشم جنون آشام میخیزد
که جوش الامان از جان خاص و عام میخیزد
❈۲❈
دلیل شوق نیرنگ تماشای که شد یارب
که آب از آینه چون اشک بیآرام میخیزد
چه امکانست صید خاکساران فنا کردن
به راه انتظار ما غبار از دام میخیزد
❈۳❈
بهطوف مدعا چون ناله عریان شو که عاشق را
فسردنها ز طوف جامهٔ احرام میخیزد
هوای پختگی داری کلاه فقر سامانکن
که از تاج سرافرازان خیال خام میخیزد
❈۴❈
ز نادانی حباب باده مینامند بیدردان
به دیدار تو چشم حیرتی کز جام میخیزد
نفس در دل شکستم شعله زد دود دماغ من
هوا در خانه میدزدم غبار از بام میخیزد
❈۵❈
رمیدن برنمیتابد هوای عالم الفت
چو جوش سبزه گرد این بیابان رام میخیزد
درین مزرع که دارد ریشه از ساز گرفتاری
اگر یک دانه افتد بر زمین صد دام میخیزد
❈۶❈
دماغ جادهپیمایی ندارد رهرو شوقت
شرر اول قدم از خود به جایگام میخیزد
ر بس در آرزوی می سرا پا حسرتم بیدل
نفس تا بر لبم آید صدای جام میخیزد
کامنت ها