بیدل دهلوی:خطی که بر گل روی تو آب میریزد به سایه آب رخ آفتاب میریزد
❈۱❈
خطی که بر گل روی تو آب میریزد
به سایه آب رخ آفتاب میریزد
زبان نکهتگل ازسوال خود خجل است
لبت ز بسکه به نرمی جواب میریزد
❈۲❈
فلک زخون شفق آنچه شب به شیشه کند
صباح در قدح آفتاب میریزد
به هرچه دیده گشودیم گرد وبرانیست
دلکه رنگ جهان خراب میریزد
❈۳❈
خیال تیغ نگاه تو خون دلها ربخت
به نشئهای که ز مینا شراب میریزد
بیا که بیتوام امشب به جنبش مژهها
نگه ز دیده چوگرد ازکتاب میریزد
❈۴❈
دمی که از دم تیغت سخن رود به زبان
به حلق تشنهٔ ما حسرت آب میریزد
به گریه منکر تردامنان عشق مباش
که اشک بحر ز چشم حباب میریزد
❈۵❈
شکنج حلقهٔ دامی که جیب هستی تست
اگر ز خویش برآیی رکاب میریزد
تو ای حباب چه یابی خبر ز حسن محیط
که چشم شوخ تو رنگ نقاب میریزد
❈۶❈
درین محیط زبس جای خرمی تنگ است
اگر به خویش ببالد حباب میریزد
بر آتش که نهادند پهلوی بیدل
که جای اشک، شرر زبنکباب می ریزد
کامنت ها