بیدل دهلوی:باز اشکم به خیالت چه فسون میریزد مژه می افشرم آیینه برون میریزد
❈۱❈
باز اشکم به خیالت چه فسون میریزد
مژه می افشرم آیینه برون میریزد
هرکجا میگذریگرد پر طاووس است
نقش پایت چقدر بوقلمون میریزد
❈۲❈
چه اثر داشت دم تیغ جفایتکه هسنوز
کلک تصویر شهیدان تو خون میریزد
عبرت از وضع جهانگیر که شخص اقبال
آبرو بر در هر سفلهٔ دون میریزد
❈۳❈
عافیتساز ترددکده دانش نیست
مفتگردیکه به صحرای جنون میریزد
جام تا شیشهٔ این بزم جنون جوش میاند
خون دل اینهمه بیرون و درون میریزد
❈۴❈
در دبستان ادب مشق کمالم این است
که الف میکشم و حلقهٔ نون میریزد
سر بیسجده عرق بست به پیشانی من
میام از شیشهٔ ناگشته نگون میریزد
❈۵❈
بیدل از قید دل آزاد نشین صحرا شو
وسعت ازتنگی این خانه برون میریزد
کامنت ها