بیدل دهلوی:پل و زورق نمیخواهد محیطکبریا اینجا به هرسو سیرکشتی برکمر داردگدا اینجا
❈۱❈
پل و زورق نمیخواهد محیطکبریا اینجا
به هرسو سیرکشتی برکمر داردگدا اینجا
دماغ بینیازان ننگ خواهش برنمیدارد
بلندی زیر پا میآید از دست دعا اینجا
❈۲❈
غبار دشت بیرنگیم و موج بحر بیساحل
سر آن دامن از دستکه میگردد رها اینجا
درین صحرا به آداب نگه باید خرامیدن
که روی نازنینان میخراشد نقش پا اینجا
❈۳❈
غبارم آب میگردد ز شرم گردنافرازی
ز شبنم برنیایمگر همهگردم هوا اینجا
لباسی نیستهستی را،کهپوشد عیبپیدایی
سحر از تار و پود چاک میبافد ردا اینجا
❈۴❈
شبستان جهان و سایهٔ دولت، چهفخراست این
مگردرچشم خفاش آشیان بندد هما اینجا
حضور استقامت میپرستد شمع این محفل
به پا افتد اگرگردد سر ازگردن جدا اینجا
❈۵❈
بهدوش نکهتگل میروم ازخویش و میآیم
که میآرد پیام ناز آن آواز پا اینجا
بهگوشم از تب و تاب نفس آواز میآید
کهگر صدسال نالی بر در دل نیست جا اینجا
❈۶❈
امید دستگیری منقطعکن زین سبک مغزان
کهچون نی نالهبرمیخیزد از سعی عصااینجا
صدای التفاتی از سر این خوان نمیجوشد
لبگوری مگر واگردد وگوید بیا اینجا
❈۷❈
هوس گر چاکی از دامان عریانی به دست آرد
نیفتد در فشارتنگی از بند قبا اینجا
به رنگآمیزی اقبال منعم نازها دارد
ندید این بیخبر روی که میسازد سیا اینجا
❈۸❈
طبایع را فسون حرص دارد در به در بیدل
جهان لبریز استغناستگر باشد حیا اینجا
کامنت ها