بیدل دهلوی:ای شمع تک وتاز نفس گرد سفر شد اکنون به چه امید توان سوخت سحر شد
❈۱❈
ای شمع تک وتاز نفس گرد سفر شد
اکنون به چه امید توان سوخت سحر شد
در نسخهٔ بیحاصل هستی چه توان خواند
زان خطکه غبار نفسش زبر و زبر شد
❈۲❈
مردم همه در شکوهء بیکاری خویشند
سرخاری این طایفه هنگامهٔ گر شد
در خامهٔ تقدیر نگونی عرقی داشت
کاخر خط پیشانی ما اینهمه تر شد
❈۳❈
تمثال به آن جلوه نمودیم مقابل
ای بیخردان آینهداری چه هنر شد
افسانهٔ خاموشی منکیستکه نشنید
گم شد جرس از قافله چندانکه خبرشد
❈۴❈
یاران نرسیدند به داد سخن من
نظمم چه فسون خواند که گوش همه کر شد
چون سبحه درین سلسله بیگانگیی نیست
سرها همه پا بود که پاها همه سر شد
❈۵❈
گستاخیام از محفل آداب بر آورد
گردیدن منگرد سرش حلقهٔ در شد
فریاد که از دل به حضوری نرسیدم
شب بودکه در خانهٔ آیینه سحر شد
❈۶❈
در قسلزم تقدیرکه تسلیم کنار است
کشتی و کدو، صورت امواج خطر شد
چون ما نو آنکس که به تسلیم جبین سود
هرچند که تیغش به سر افتاد سپر شد
❈۷❈
تا یک مژه خوابم برد ازخویش چو اخگر
خاکستر دل جوش زد و بالش پر شد
فکر چمنآرایی فردوس که دارد
سر در قدمت محو گریبان دگر شد
❈۸❈
بیدل نشوی غافل از اقبال گریبان
هر قطره که در فکر خود افتاد گهر شد
کامنت ها