بیدل دهلوی:اینقدر نمیدانم صیدم از چه لاغر شد کزتصور خونم آب تیغ اوتر شد
❈۱❈
اینقدر نمیدانم صیدم از چه لاغر شد
کزتصور خونم آب تیغ اوتر شد
حرف شعله خویش را، با محیط سرکرذم
فلس ماهیان یکسر دیده سمندر شد
❈۲❈
کافو نونلبی وا کرد، حسنوعشق شورانگیخت
احوالی ضرور افتاد قند ما مکرر شد
در جهان نومیدی محو بود آفتها
آررو فضولی کرد جستجو ستمگر شد
❈۳❈
گردش فلک دیدی، ای جنون تأمل چیست
دور، دور بیباکیست شیشه وقف ساغر شد
هرچه با جنونپیوست زکمین آفت رست
پاسبان خود گردید خانهای که بی در شد
❈۴❈
خواب گل در این گلشن تهمت خیالی بود
رنگ پهلوییگرداند تا امید بستر شد
راحت آرزوییها داغ کرد محفل را
رنگها چو شمع اینجا صرف بالش پر شد
❈۵❈
کسب عزت دنیا سخت عبرتآلودست
خاک گشت سر در جیب قطرهای که گوهر شد
آه بر در دونان آخر التجا بردیم
تشنهکام میمردیم آبرو میسر شد
❈۶❈
بیلدل این تغافلها جرم خست کس نیست
احتیاجها شورید گوش دوستان کر شد
کامنت ها