بیدل دهلوی:تا دل دیوانه واماند از تپیدن داغ شد اضطراب این سپند از آرمیدن داغ شد
❈۱❈
تا دل دیوانه واماند از تپیدن داغ شد
اضطراب این سپند از آرمیدن داغ شد
هیچکسچون نقشپا از خاکراهم برنداشت
اینگل محرومی از درد نچیدن داغ شد
❈۲❈
می دهد سعی طلب عرض سراغ منزلم
نادویدنها ز درد نارسیدن داغ شد
غافلم از حسنش اما اینقدر دانمکه دوش
برقحیرت جلوهای دیدمکه دیدن داغ شد
❈۳❈
برق بردل ریخت آخر حسرت نشو و نما
چون شرر این دانه از شوق دمیدن داغ شد
از جنونپیمایی طاووس بیتابم- مپرس
پر زدم چندان که در بالم پریدن داغ شد
❈۴❈
محو دیدارکهام کز دورباش جلوهاش
برمژه هرقطره اشکم تا چکیدن داغ شد
عاقبت گردنکشان را طوق گردن نقش پاست
شعله هم اینجا به جرم سر کشیدن داغ شد
❈۵❈
آب درآیینه آخر فال حیرت میزند
آنقدر از پا نشستم کارمیدن داغ شد
غیر عبرت شمع من زین انجمن حاصل نکرد
انچه در دیدن گلش بود از ندیدن داغ شد
❈۶❈
نالهای کردم به گلشن بیدل از شوق گلی
لالهها را پنبهٔ گوش از شنیدن داغ شد
کامنت ها