بیدل دهلوی:از غبارم هرچه بالا میکشد سرمه درچشم ثریا میکشد
❈۱❈
از غبارم هرچه بالا میکشد
سرمه درچشم ثریا میکشد
بسکه مد وحشت شوقم رساست
فکر امروزم به فردا میکشد
❈۲❈
تا خرد باقیست صحرای جنون
دامن از آلایش ما میکشد
خوابناکان میرمند از آگهی
سایه ازخورشید خود را میکشد
❈۳❈
سخت بیرنگ است نقش مدعا
عالمی تصویر عنقا میکشد
خون دل بیپرده است از انفعال
سرنگونی می ز مینا میکشد
❈۴❈
عقل گو خون شو که تفتیش جنون
یک جهان شور از نفس وامیکشد
ما گرانجانان ز خود وامیکشیم
کوه از دامن اگر پا میکشد
❈۵❈
تر زبانی خفت عقلست و بس
صد شکست از موج دریا میکشد
محمل رنگ از شکستن بستهاند
بسکه بار درد دلها میکشد
❈۶❈
عالمی را میبرد حسرت فرو
این نهنگ تشنه دریا میکشد
زرپرستی میکند دل را سیاه
آخر این صفرا به سودا میکشد
❈۷❈
بار ما بیدل به دوش عاجزیست
سایه را افتادگی ها میکشد
کامنت ها