بیدل دهلوی:تمام شوقیم لیک غافلکه دل به راهکه میخرامد جگربه داغکه مینشیند نفس به آهکه میخرامد
تمام شوقیم لیک غافلکه دل به راهکه میخرامد
جگربه داغکه مینشیند نفس به آهکه میخرامد
جگربه داغکه مینشیند نفس به آهکه میخرامد
ز اوج افلاک اگر نداری حضور اقبال بینیازی
نفس به جیبت غبار دارد ببین سپاهکه میخرامد
نفس به جیبت غبار دارد ببین سپاهکه میخرامد
اگرنه رنگ ازگل تو دارد بهار موهوم هستی ما
به پردهٔ چاک اینکتانها فروغ ماهکه میخرامد
به پردهٔ چاک اینکتانها فروغ ماهکه میخرامد
غبار هر ذره میفروشد به حیرت آیینهٔ تپیدن
رم غزالان این بیابان پی نگاهکه میخرامد
رم غزالان این بیابان پی نگاهکه میخرامد
ز رنگگل تا بهار سنبل شکست دارد دماغ نازی
دراینگلستان ندانم امروزکه کجکلاه که میخرامد
دراینگلستان ندانم امروزکه کجکلاه که میخرامد
اگر امید فنا نباشد نوید آفتزدای هستی
به این سر و برگ خلق آواره در پناه که میخرامد
به این سر و برگ خلق آواره در پناه که میخرامد
نگه به هرجا رسد چوشبنم زشرم میباید آبگشتن
اگر بداندکه بیمحابا به جلوهگاه که میخرامد
اگر بداندکه بیمحابا به جلوهگاه که میخرامد
به هرزه درپردهٔ من و ما غرور اوهام پیش بردی
نگشتی آگه که در دماغت هوای جاه که میخرامد
نگشتی آگه که در دماغت هوای جاه که میخرامد
مگر ز چشمش غلط نگاهی فتاد بر حال زار بیدل
وگرنه آن برق بینیازی پی گیاه که میخرامد
وگرنه آن برق بینیازی پی گیاه که میخرامد
کامنت ها