بیدل دهلوی:داغ عشقم، نیست الفت با تنآسانی مرا پیچ وتاب شعله باشد نقش پیشانی مرا
❈۱❈
داغ عشقم، نیست الفت با تنآسانی مرا
پیچ وتاب شعله باشد نقش پیشانی مرا
بیسبب در پردهٔ اوهام لافی داشتم
شد نفس آخربه لب انگشت حیرانی مرا
❈۲❈
از نفس بر خویش میلرزد بنای غنچهام
نیست غیر از لبگشودن سیل ویرانی مرا
خلعت خونیندلان تشریف دردی بیش نیست
بس بود چون غنچه زخم دلگریبانی مرا
❈۳❈
رازداریها به معنیکوس شهرت بوده است
چون حیا ازپوشش عیب است عریانی مرا
پر سبکروحم زفکر سخت جانی فارغم
چون شرر در سنگ نتوانکرد زندانی مرا
❈۴❈
گرد بیتاب از طواف دامنی محروم نیست
زد به صحرای جنون آخرپریشانی مرا
همچو موجم سودن دست ندامت آبکرد
بعد ازین همکاش بگدازد پشیمانی مرا
❈۵❈
میروم از خویش در اندیشهٔ باز آمدن
همچو عمر رفته یارب برنگردانی مرا
غیر الفت برنتابد صافی آیینهام
میکند تا خار و خس در دیده مژگانی مرا
❈۶❈
این چمن یارب به خون غلتیدهٔ بیدادکیست
کرد حیرانی چوشبنم چشم قربانی مرا
جلوه مشتاقم بهشت ودوزخم منظورنیست
میروم از خویش در هرجاکه میخوانیمرا
❈۷❈
چون شرارم ساز پیدایی حیا ارشادکرد
یعنی از خود چشم پوشانید عریانی مرا
میرود از موج بر باد فنا نقش حباب
تیغ خونخوارست بیدل چین پیشانی مرا
کامنت ها