بیدل دهلوی:بهار عمر به صبح دمیده میماند نفس به وحشت صید رمیده میماند
❈۱❈
بهار عمر به صبح دمیده میماند
نفس به وحشت صید رمیده میماند
نسیم عیش اگر میوزد درین گلشن
به صیت شهپر مرغ پریده میماند
❈۲❈
به هرچه دید گشودیم موج خونگل کرد
نگاه ما به رگ نیش دیده میماند
بیاکه بیتو به چشم ترم هجوم نگاه
به موج صفحهٔ مسطر کشیده میماند
❈۳❈
ز عجز اگر سر طومار شکوه بگشایم
نفس به سینه چو خط بر جریده میماند
کجا رویم که دامان سعی بسمل ما
ز ضعف در ته خون چکیده میماند
❈۴❈
چه گل کنیم به دامن ز پای خوابآلود
بهار آبله هم نادمیده میماند
به نارسایی پرواز رفتهام از خوبش
پر شکسته به رنگ پریده میماند
❈۵❈
قدح به دست خمستان شوق کیست بهار
که گل به چهره ساغر کشیده میماند
به حسرت دم تیغت جراحت دل ما
به عاشقان گریبان دریده میماند
❈۶❈
به طبع موج گهر اضطراب نتوان بافت
سرشک ما به دل آرمیده میماند
ز نسخهٔ دو جهان درس ما فراموشیست
بهگوش ما سخنی ناشنیده میماند
❈۷❈
مرا به بزم ادبکلفتیکه هست این است
که شوق بسمل و دل ناتپیده میماند
خوش است تازه کنی طبع دوستان بیدل
که فطرتت به شراب رسیده میماند
کامنت ها