بیدل دهلوی:آن سخا کیشان که بر احسان نظر واکردهاند ازگشاد دست و دل چشمی دگر واکردهاند
❈۱❈
آن سخا کیشان که بر احسان نظر واکردهاند
ازگشاد دست و دل چشمی دگر واکردهاند
سیر این گلزار غیر از ماتم نظاره چیست
دیدهها یکسر ز مژگان موی سر واکردهاند
❈۲❈
صد مژه پا خورد ربطش تا ترا بیدار کرد
یک رگخوابت به چندین نیشتر واکرده اند
وضع مخمور ادب خفّتکش خمیازه نیست
یاد آغوشی که در موج گهر واکردهاند
❈۳❈
بیدلان را هرزه نفریبد غم دستار پوچ
چونحباب این قوم سر راهم ز سر واکرده اند
ساز موجیم از رم و آرام ما غافل مباش
این کمرها جمله دامن بر کمر وا کردهاند
❈۴❈
نالهٔ ما زین چمن تمهید پرواز است و بس
بلبلان منقار پیش از بال و پر واکردهاند
عرض جوهر بر صفای آینه در بستن است
غافل آن قومیکه دکان هنر واکردهاند
❈۵❈
پرتو شمع حقیقت خارج فانوس نیست
شوخچشمان روزنسنگ از شرر واکرده اند
موی پیری عبرت روز سیاه کس مباد
آه از آن شمعی که چشمش بر سحر وا کرده اند
❈۶❈
تا نگردیدم دو تا قرب فنا روشن نشد
از تلاش پیریام یک حلقهٔ در واکرده اند
ناتوانی بیدل از تشویش قدرت فارغ است
عقده در بیناخنیها بیشتر واکردهاند
کامنت ها