بیدل دهلوی:شدی پیر وهمان دربند غفلت میکنی جان را بهپشت خمکشی تاکی چوگردون بار امکان را
❈۱❈
شدی پیر وهمان دربند غفلت میکنی جان را
بهپشت خمکشی تاکی چوگردون بار امکان را
رباضت غره دارد زاهدان را لیک ازبن غافل
گه از خودگرتهیگشتند برگردند همیان را
❈۲❈
بود سازتجرد لازم قبطع تعلفها-
برش رد به عرض بینیامی تیغ عریان را
مروتگر دلیل همت اهلکرم باشد
چرا بر خاک ریزد آبروی ابر نیسان را
❈۳❈
جهان از شور دلها خانهٔ زنجیر خواهد شد
میفشان بیتکلف دامن زلف پریشان را
به ذوق کامرانیهای عیشآباد رسوایی
ز شادی لب نمیآید به هم چاکگریبان را
❈۴❈
دل از سطر نفس یکسرپیام شبهه میخواند
دبیر ناز بر مکتوب ما ننوشت عنوان را
مروتکیشی الفت، وفا مشتاق بوداما
غرور حسن رنگ ما تصورکرد پیمان را
❈۵❈
به مضراب سبب آهنگ اسرارم نمیبالد
پریدنفای چشمم بال نگرفتهست مژگان را
به جزتسلیم، ساز جرأت دیگر نمیبینم
خمیدن میکشد بیدل کمان ناتوانان را
کامنت ها