بیدل دهلوی:موج گوهرطینتان، گر شوخی افزون کردهاند پای درد دامن سری از جیب بیرون کردهاند
❈۱❈
موج گوهرطینتان، گر شوخی افزون کردهاند
پای درد دامن سری از جیب بیرون کردهاند
کهکشان دیدی شکست رنگ هم فهمیدنیست
بیخودان در لغزش پا سیر گردون کردهاند
❈۲❈
اعتباری نیست کز ذلتکشان خاک نیست
عالمی را پایمال فطرت دون کردهاند
نشئهٔ ناقدردانی بسکه زور آورده است
اکثری از ترک می بیعت به افیون کردهاند
❈۳❈
خلق را خواب پریشان تاکجا راحت دهد
سایه بر فرق جهان از موی مجنون کردهاند
پر به صهبا خو مکنکاین عاریت پیمانهها
رنگی از سیلیست هرگه چهرهگلگونکردهاند
رنگی از سیلیست هرگه چهرهگلگونکردهاند
بگذریداز شغل بام و درکه جمعی بیخبر
زین تکلف دشت را از خانه بیرون کردهاند
❈۴❈
گل به دست و پاکه بست امشب که چون برگ حنا
بوسه مشتاقان چمنها زیر لب خونکردهاند
موج گوهر بیتامل قابل تمییز نیست
مصرع ما را به چندین سکته موزونکردهاند
❈۵❈
زین بضاعت تا کجا اثبات نفی خود کنم
کاستنهای مرا هم بر من افزون کردهاند
بیدل این دریای عبرت را پل دیگرکجاست
زورقی چند از قد خم گشته واژون کردهاند
کامنت ها