بیدل دهلوی:این ستمکیشان که وهم زندگی را هالهاند در تلاش خودکشیها شعلهٔ جوالهاند
❈۱❈
این ستمکیشان که وهم زندگی را هالهاند
در تلاش خودکشیها شعلهٔ جوالهاند
عمرها شد حرف دردی آشنای گوش نیست
کوهکن تا بینفس شد کوهها بینالهاند
❈۲❈
خلقی از خود رفت و اکنون ذکر ایشان میرود
کاروان خواب را افسانهها دنبالهاند
دعوی مردان این عصر انفعالی بیش نیست
شیر میغرند و چون وامیرسی بزغالهاند
❈۳❈
سرد شد دل از دم این پهلوانان غرور
رستمند اما بغلپروردههای خالهاند
دل سیاهی یک قلم آیینهدار صحبت است
گر همه اهل خراسانند از بنگالهاند
❈۴❈
جمله با روی ملایم قطرهاند اما چه سود
چون به مینای دل افتادند یکسر ژالهاند
همچو دندان بهر ایذا وصل و هجرشان یکیست
گر همه یکساله میآیند و گر صدسالهاند
❈۵❈
با عروج جاه این افسردگان بیمدار
بر لب هر بام چون خشت کهن تبخالهاند
چشم اگر دارد تمیز حسن و قبح اعتبار
زنگیان جامه گلگون، نوبهار لالهاند
بیدل از خرد و بزرگ آن به که برداری نظر
دور گاوان رفت و اکنون حاضران گوسالهاند
دور گاوان رفت و اکنون حاضران گوسالهاند
کامنت ها