بیدل دهلوی:هوس مشتاق رسوایی مکن سودای پنهان را به روی خندهٔ مردم مکش چاکگریبان را
❈۱❈
هوس مشتاق رسوایی مکن سودای پنهان را
به روی خندهٔ مردم مکش چاکگریبان را
به برق ناله آتش در بهار رنگ و بو افکن
چو شبنم آبرویی نیست اینجا چشمگریان را
❈۲❈
براین محفل نظر واکردنم چون شمع میسوزد
تبسم در نمک خواباند این زخم نمایان را
کفی افشاندهام چون صبح لیک از ننگ بیکاری
بهوحشت دسته میبندم شکست رنگ امکانرا
❈۳❈
به عرض ناز معشوقیکشید ازگریهکار من
سرشک آخر سرانگشت حناییکرد مژگان را
نقاب از آه من بردار و چاک دل تماشاکن
حجابی نیست جزگرد نفسها صبح عریان را
❈۴❈
غباری دیدهای دیگر ز حال ما چه میپرسی
شکست آیینه پرداز است رنگ ناتوانان را
ز محو جلوهات شوخی سر مویی نمیبالد
نگه در دیدهٔ آیینه خون شد چشم حیران را
❈۵❈
زگرد رنگ اینگلشن، نبود مکان برون جستن
به رنگ صبح آخر بر خود افشاندیم دامان را
ز بیناییست از خار علایق دامن فشاندن
نگاه آن بهکه بردارد ز ره خویش مژگان را
درینگلشن به این تنگی نباید غنچهگردیدن
چوگل یک چاک دل واشو بهدامنکشگریبان را
چوگل یک چاک دل واشو بهدامنکشگریبان را
❈۶❈
مجو از هرزه طبعان جوهر پاس نفس بیدل
که حفظ بوی خود مشکل بودگلهای خندان را
کامنت ها