بیدل دهلوی:حسرت زلف توام بود شکستم دادند وصل میخواستم آیینه به دستم دادند
❈۱❈
حسرت زلف توام بود شکستم دادند
وصل میخواستم آیینه به دستم دادند
بیخود شیوهٔ نازم که به یک ساغر رنگ
نُه فلک گردش از آن نرگس مستم دادند
❈۲❈
دل خون گشته که آیینهٔ درد است امروز
حیرتی بود که در روز الستم دادند
صد چمن جلوه ببالد زغبارم تا حشر
گه به جولان تویی رنگ شکستم دادند
❈۳❈
فال جولان چه زنم قطرهٔ گوهر شدهام
آنقدر جهد که یک آبله بستم دادند
بهر تسلیم غبار به هوا رفتهٔ من
سجده کم نیست به هرجاکه نشستم دادند
❈۴❈
چه توان کرد که در قافلهٔ عرض نیاز
جرس آهنگ دل نالهپرستم دادند
نه فلک دایرهٔ مرکزتسلیم من است
دستگاه عجب از همت پستم دادند
❈۵❈
ناوک همتم از جوشن اسبابگذشت
به تغافل چقدر صافی شستم دادند
بیدل از قسمت تشریف ازل هیچ مپرس
اینقدر دامن آلوده که هستم دادند
کامنت ها